خارکن و حضرت سلیمان(ع)
خارکنی بود که طناب و تیشه ای داشت و هیزم جمع می کرد وزندگیش را اداره می کرد طمع کرد دو پشته هیزم جمع کند یکی را بگذارد و یکی را ببرد فردای روز بعد وقتی برگشت دید تخم مرغی روی یکی از هیزمهاست تخم مرغ را برداشت و به همسرش داد و به او گفت ببر مغازه و مایحتاج زندگی را تهیه کن.
مشخصات فیلم و صوت
منبع قصه
:
ادبیات شفاهی
مدت قصه گویی
:
٢٠-٢۵ دقیقه
فرمت فایل
:
صوتی و تصویری