میهمانی دیوها
"این قصه را پیرمردی برای یك حیوان محقق و نویسنده كه به دنبال جمعآوری و بازنویسی افسانههای گذشتگان است، بازگو میكند .اما پیرمرد راوی قصه خود در این افسانه حضور دارد .از همین رو، ماجراهای قصه را براساس مشاهدات خویش روایت میكند .پیرمرد میگوید روزی هنگام كار در مزرعه، با "محمد گازره "(قهرمان یكی از افسانههای قدیمی) مواجه میشود" .محمد گازره "از او میخواهد تا در یافتن محل زندگی دیوها و به دست آوردن خمرههای طلا با او همراه شود .سپس آن دو در كنار چشمهای به خواب میروند .اما پس از اندك زمانی با صدای وحشتناك دیوها از خواب بیدار میشوند .محمد گازره شمشیرش را در هوا میچرخاند و به دیوها حمله میكند ...
پیرمرد را به زحمت پیدا کردم. سه روز تمام دشت را زیر پا گذاشتم، از آدم هایی که توی زمین ها مشغول بودند، سراغش را می گرفتم. هر دفعه هم می گفتند: «همین الان اینجا بود. رفته فلان جا.»
توی جاده های خاکی ماشین را می راندم و می رفتم جایی که نشانی اش را داده بودند؛ اما باز هم از او خبری نبود. آدم های آنجا هم می گفتند: «همین الان اینجا بود.»
دست آخر یکی که سخت مشغول بیل زدن بود، گفت: «عموجان اینجوری نمی توانی پیدایش کنی.»
پرسیدم: «پس چه کار کنم؟
گفت: «باید از ماشین پایین بیایی و پای پیاده توی زمین ها دنبالش بگردی. مطئمن باش خودش می آید سراغت.»
۶٢/
چاپ دوم ۱٣٨٢