از وقتی “ژنویو“ پدر و مادر خود را از دست داده بود در خانه عموی خود زندگی می کرد. ژرژ، پسرعموی کوچولوی او، نیز هر وقت می خواست بازی یا شیطنتی کند، ژنویو را با خود همراه می کرد تا دست آخر بتواند خود را تبرئه کند. بدجنسی او ادامه یافت تا زمانی که آن دو بزرگ شدند و پدر ژرژ مجبور شد او را به مدرسه شبانه روزی بفرستد؛ اما رفتار ناصحیح او اصلاح نشد.
وقتی آن دو بزرگ شدند عموی ژنویو خیلی دوست داشت که ژنویو عروسش شود،‌بلکه پسرش نیز از او راه و اخلاق درست را بیاموزد. اما ژرژ قصد اصلاح شدن نداشت. ژرژ به جایی رسید که از پدر خود دزدی کرد و سپس برای به دست آوردن دل او، به ژنویو پیشنهاد ازدواج داد، اما… .