در دامنه کوه بلندی، کشور کوچکی بود که از یک شهر کوچک هم کوچکتر بود. در این کشور کوچک، مردم بخوبی با یکدیگر زندگی می کردند. آموزگار مدرسه این کشور کوچک، مردی پیر و دانا بود که مردم او را دوست داشتند و به او احترام میگذاشتند. آموزگار دختری کوچک به نام نرگس داشت که یک روز در دامنه کوه گم شد و مردم بعدا فهمیدند که دختر آموزگار در قلعه غولان بالای کوه اسیر شده است.
از آن روز به بعد، زندگی مردم کشور کوچک همچون زندگی بردگان شد. تا اینکه سرانجام… .