مهمانهای ناخوانده
در ده کوچکی پیرزنی زندگی می کرد. یک شب باران تندی بارید و پیرزن که می خواست برود زیر لحاف و گرم شود، چندبار صدای تق تق در را شنید و هر بار با یک مهمان ناخوانده ای رو به رو شد. اول خاله گنجیشکه بود که زیر باران خیس شده بود. سپس مرغ پاکوتاه بود که از شدت باران به پیرزن پناه آورده بود. آنگاه، آقا کلاغه و گربه و سگ پاسبون و آقا الاغه و… . صبح که پیرزن از خواب بیدار شد، دید که در خانه اش خیلی خبرهاست و هر یک از مهمانها مشغول کاری است!
کمک به کسانی که پناه میآورند، ترویج فرهنگ صلح، ارتباط بین نسلی و همزیستی مسالمتآمیز، برخی از مفاهیمی است که «مهمانهای ناخوانده» به انعکاس آنها پرداخته است.
در بخشی از این کتاب خاطرهانگیز که پیش از این به عنوان میراث ناملموس به ثبت رسیده است، میخوانیم:
«پرهای مرغ به هم چسبیده بود، چشمهایش بیحال نگاه میکرد. پیرزن یک تکه پارچه پشت مرغ انداخت. مرغ هم کنار اتاق رفت، پابهپا کرد تا خشک شود. پیرزن چادر خیسش را از سرش برنداشته بود، که دوباره صدای در را شنید.»
٢٠٩۵۵/
م ٣٧٣ ف
۱٣۴۵