بهمن
دهکده کوچک و کوهستانی اورتلی کاملا در محاصره برف قرار گرفته بود. خطر سقوط بهمن هر لحظه بیشتر می شد. هنگامی که باد بر فراز کوهستان لایه هایی از برف برپا کرده و آنها را با چگالیهای متفاوت روی هم جمع می کند، وضعیت خطرناکی به وجود می آید که با کوچکترین دخالتی در تعادل آن، همه چیز در هم می ریزد. سنگینی یک انسان یا یک بز کوهی، حتی پژواک صدای باد یا یک فریاد کافی است تا هیولای هولناک و سپید بهمن را از خواب بیدار کرده و با غرشی وحشتناک به پایین دره بغلتاند. تمام سالخوردگان دهکده این را می دانستند. بااین حال، هانس آلچوانک و پسر جوانش، ورنر، تصمیم می گیرند از راههای مطمئن به کلبه ای در نیمه راه یکی از قله ها بروند و پسرانی را که در آنجا گرفتار شده اند نجات دهند. تلاش این پدر و پسر به نتیجه می رسد، اما حادثه هنوز در راه است و… .
٣٣۶۴/
ب ٧٨٣ و