آتشی بالای کوه
درکوههای بلند و زیبای سرزمین اتیوپی، پسرکی چوپان به نام آلمایو زندگی می کرد وهر روز با صدای بلند به گوسفندان میگفت که روزی خورجینی پر از پول دست و پا کرده و به شهری با قلعه های سنگی و زیبا می رود. پس از درگذشت پدر ومادرش، آلمایو نزد خواهرش می رود که درخانه یک مزرعه دار ثروتمند کار می کرد. درآنجا با امتحان سختی رو به رو می شود، اما سرانجام … .
خواهرش اربابی زورگو و ثروتمند داشت و آلمایو همان جا به نگهداری از گاوهای ارباب مشغول میشود .اندكی بعد، آلمایو از روی صداقت و شجاعت در معرض آزمونی سخت قرار میگیرد .او برای اثبات قدرت و شجاعت خود به ارباب خودخواه، شبی بسیار سرد را در زمستان كوهستان سر میكند در حالی كه تنها با خیال نور آتش چوپانی در دور دست خود را گرم میسازد .ارباب پس از موفقیت آلمایو ابتدا از دادن پاداش طفره میرود، اما خواهر آلمایو با درایت و خردمندی ارباب را وادار میكند تا به قولش عمل نماید .سرانجام، این خواهر و برادر صاحب گله بزرگ گاو میشوند .
٢٠٩۶٣/
آ ٧٩۶ ک