جزیره
رمان نوجوان امروز
اشكان» و مادرش در خانهای در بلندترین تپة جزیره زندگی میكنند. پدراشکان «صدیق» به همراه دوستان خود به دریا رفته و دیگر بازنگشته است. آنها همگی مرگ را پذیرفتهاند. پدر قبل از مرگ سفارش قایق داده و قایق به خانة آنها آورده شده است. اشكان برای پرسوجو از علت سفارش قایق و هزینةآن، به همراه «غلامعلی»، مسئول قایق مسافربری، و سركار «امیری» به همراه زندانیای به نام « اصغرقاتل» و دانشجوی باستانشناسی به نام «برزو» به جزیره میرود تا از ناخدا در بازار سنتی دربارة قایق بپرسد. در آن روز دریا طوفانی میشود و همگی به سلامت به جزیره میرسند؛ اما طوفان ادامه پیدا میكند اشکان همراه با پسر دایی اش پاشا برای نگه داشتن قابق پدردرگیر اتفاقاتی می شوداو تمام تلاشش را برای نگه داشتن قایق و کمک به ماهیگیران جزیره می کندو سرانجام. آب دریا تا خانة اشكان بالا میآید. ناخدا و دیگران جزیره را ترك میكنند؛ اما اشكان و مادرش در محاصره آب قرار می گیرند وسرانجام به طور معجزه آسایی نجات پیدا می کنند.
بخشی از اثر:
از جایش بلند شد و رفت داخل پستو. این دفعه با همان بوزینه، بیرون آمد. دستی به سر و روی حیوان کشید و گفت: این بوزینه، پسر من است.
۶٢/
ج ۱۱٨ ع