قدم یازدهم
شیر كوچولو در باغ وحش به دنیا آمده بود. پشت میله های قفسی آهنی كه از اول تا آخر آن فقط ده قدم بود. شیر كوچولو هر روز شیر مادرش را می خورد. با دم او بازی می كرد و از سر و كولش بالا می رفت. گاهی هم توی قفس راه می رفت؛ اما فقط ده قدم. در قدم یازدهم سرش می خورد به میله های قفس و دنگ صدا می كرد....
در یک باغوحش بزرگ یک بچه شیر کوچولو به دنیا آمد. او در کنار مادرش در یک قفس هرروز بزرگتر میشد و با میلههای قفس بازی میکرد. طول قفس برای شیرکوچولو فقط ده قدم بود، بنابراین پس از رسیدن به انتهای قفس او برمیگشت و به طرف دیگر میرفت.
یک روز اتفاق جالبی افتاد. نگهبان قفس یادش رفت در قفس را ببندد و شیرکوچولو از قفس بیرون رفت. اما او عادت داشت فقط ده قدم مستقیم برود. اگر او قدم یازدهم را برمیداشت میتوانست آزادی خود را به دست آورد و همه جهان را ببیند، اما… .
نقاشیهای ساده و زیبای کتاب نیز داستان شیر کوچولو را به خوبی تصویر میکند.
۵٩٩
٧۵٧/
ق ۱۵٢ ط