پرنده سخنگو
مردی بسیار شکمو "کلهکدو" نام دارد. او که زن و فرزندی ندارد، تنها به خواستههای شکم خود اهمیت میدهد و پس از خوردن غذاهایی چون گوشت گاو و بره، این بار تصمیم میگیرند تا با به دام انداختن پرندگان، از آنها غذایی برای خود تهیه کند. تا این که روزی پرندهای سخنگو را به دام میاندازد. این پرنده از کلهکدو میخواهد که کمی هم به فکر غذای مغزش باشد و به او میگوید که اگر رهایش کند به او سه پند میدهد که هریک به اندازۀ صدها سفرۀ ناهار و شام به مغزش غذا میرساند. کلهکدو نیز این سخن را میپذیرد. نخستین پند پرنده این است که هرگز حرف محال را باور نکن. کلهکدو تا سعی میکند معنی پند پرنده را دریابد پرنده از دستش رها شده و به لب بام خانه میرود. در این حال پرنده دومین پندش را میدهد و آن این است که هرگز برگذشتهها افسوس نخور، سومین بار پرنده با تاکید بر این که در شکمش ده سکۀ نقره و یک مروارید قرار گرفته، واکنش کلهکدو را برمیانگیزد. پرنده که میبیند کلهکدو این حرف او را باور کرده، از گفتن پند سوم خودداری میکند، به دلیل این که کلهکدو آدم پندپذیری نیست.
/۶٢