توران تور
آمحمودآقا رانندهی سرویس یک دبیرستان دخترانه، هم مینیبوسش کهنه و قراضه است، هم خودش آدمی است بیخیال و پشتگوشانداز! و همین رفتارها باعث میشود که هم مضحکهی دانشآموزان سرویس شود، هم در نهایت عذرش را بخواهند. همزمان، همسرش توران خانم هم که مستخدم و آبدارچی همان دبیرستان است، بازخرید میشود. بیکاری و بیپولی، آمحمودآقا را گوشهگیر و پرخاشگر میکند اما توران خانم ناامید نیست و تصمیم میگیرد با همین مینیبوس اوراق یک تور گردشگری راه بیندازد. آنها تعدادی دختر نوجوان به همراه مادرانشان را به تخت فریدون در جنگهای مازندران میبرند اما زمانی به قلعهی فریدون میرسند که سرایدار آن عازم «یوش» است تا در مراسم عروسی خواهرزادهاش شرکت کند. آمحمودآقای خوشگذران هم، چهارده زن و دختر جوان را توی قلعهی متروک فریدون در اعماق جنگل، به حال خود رها میکند و به همراه سرایدار به یوش میرود.
سایهی چند مرد، روی دیوار قلعه، در نیمههای شب، ترس و وحشت به جان مسافران میاندازد. با کشف زیرزمین قلعه که در آن ضحاک ماردوش توسط فریدون به زنجیر کشیده شده، وحشتی تازه به جان مسافران میافتد و آنها تمامی شب را تا صبح با ماجراهای پیدرپی که با خنده و ترس همراه است، سپری میکنند...
مینیبوس را پیش از این بابا جلوی در خانه پارک میکرد، اما از وقتی به دود افتاد، همسایهها صدایشان درآمد و بابا هم هر روز چند قدمی بالاتر پارک کرد و از خانه دور و دورتر شد تا اینکه از کوچه هم بیرون رانده شد و به ناچار در خیابان کاوه پارک کرد.
بابا تا مرا در حال دستمال کشیدن به مینی بوس میبیند، صدای اعتراضش بلند میشود که:
ـ این کارا چیه میکنی؟! دختر که نباید کارای مردونه بکنه. اونم تو با این پاهات! فکر نمیکنی مردم برا من حرف در میارن؟!
ـ من پاک نکنم کی پاک میکنه؟! گوشه کنایهها و متلکهای بچهها رو من باید تحمل کنم، تو که انگار نه انگار! سواد که داری بخونی. اینها رو مردم و بچهها روی این مینیبوس نوشتن.
بابا زیر چشمی نوشتههای روی ماشین را میخواند: «محمود آقا این لگنو رها کن، فکری به حال ما کن.»
نوشته را که میخواند، پاک میکنم و میروم سراغ بعدی: «ای کاش دستی بودندی و مرا می شستندی. ای کاش ماشینها را هم مردهشوری بودندی و حمامی!»
بابا با غیض میرود مینشیند پشت فرمان. نوشته را پاک میکنم و سوار میشوم.
بابا امروز هم مثل روزهای دیگر، کلید سوییچ را ک در جایش قرار میدهد، دستش میلرزد. دعا میخواند و به فرمان و کلید فوت می کند. با مینیبوس حرف میزند. دستی به جلوی داشبورد میکشد، نوازشش میکند و از او میخواهد نامردی نکند و روشن بشود. وردی میخواند و کلید را به آرامی میچرخانا.
پت پت پت پت...
۶٢/
ت ٩۵٢ ج