قند و نمک
داستان طنز
کتاب حاضر مجموعۀ سرگرم کننده و آموزندهای از شعر و نثر، داستان و واقعیت، تاریخ و طنز است که هنرمندانه گردآوری شده و شور و شیرین را به هم بافته است. چاشنی طنز و واقعیت در این حکایتها هم شادی و سرگرمی میآفریند و هم خواننده را به اندیشه و تفکر میکشاند.
... مشهوراست که ناصرالدینشاه ، همواره به فکر تقلید از اروپائیها بود . بعد از سفری کهبه اروپا داشت ، دستور داد تا به شیوه اروپاییها یک باغوحش در محوطه کاخ برایشدرست کنند. از جمله حیوانات این باغ وحش ، دو شیر بودند که در دو قفس جداگانهنگهداری میشدند . وجود این شیرها برای خدمتمکاران کاخ بسیار سودمند بود ، چون هربار مقدار زیادی از گوشتهایی را که سهم شیرها بود ، میدزدیدند . شیرهای بیچاره وزبان بسته که کاری از دستشان بر نمیآمد . روز به روز لاغرتر و ضعیفتر میشدند .تا اینکه یکی از شیرها مرد ! مسئول باغ وحش دستور داد پوست شیر را کامل کندند و آنبرای روز مبادا خشک کرد .
یک روز خبر دادند کهناصرالدین شاه بعد از مدتها برای بازدید به باغ وحشمی آید . مسئول باغ وحش کهحسابی ترسیده بود، به سراغ باغبان رفت و با دادن مبلغی پول او راضی کرد تا برایمدتی در پوست شیر برود و ساعتی را در قفس بماند تا شاه بیاید و برود باغبان پوستشیر را به تن کرد و در قفس شیر نشست اما هر چه منتظر شد از شاه خبری نشد . تااینکه حوصلهاش سر رفت و تصمیم گرفت تا همه جا ساکت و آرام است و فرصتی هست، چپقیبکشد .
بنابراین با احتیاط چپقش راچاق کرد و مشغول دود کردن شد اما هنوز چند پک به چپق نزده بود که ناگهان شیر دیگروارد قفس او شد ! باغبان که از شدت ترس میلرزید و زبانش بند آمده بود، چپق ازدستش افتاد، اما ناگهان آن شیر دیگر به حرف آمد و گفت :” داداش دستت درد نکند !من هم چپقم را جا گذشتهام میدهی تا ماهم یک پک بزنیم ؟ مثل اینکه شاه احمق حالاحالاها قصد آمدن ندارد!”
باغبان تازه فهمید که یکیدیگر از خدمتکارها داخل پوست شیر دیگر رفته است، زیرا او هم به درد همین شیر دچارشده بود.
٧/۶٢
ق۵٢٧ ع