موش نوازنده
.Frederick's Tales
موشی به نام جرالد بزرگترین قطعه پنیری که به عمرش دیده را توی آشپزخانه پیدا میکند با کمک بقیه موشها آن را به لانهاش میبرد
جرالد تکههای بزرگ از پنیر را به دوستانش میدهد و همچنان به کار کندن تکه های بزرگ و کوچک مشغول است که متوجه میشود یک مجسمه موش غول پیکر تراشده است. مجسمه یک موش نیلبک زن!
او صدای عجیب و زیبای نیلبک را میشنود ،یک صدای متفاوت و دلنشین .این صدای موسیقی است.او هر شب به این نوای سحرانگیز گوش میدهد.
یک روز موشهای گرسنه همسایه از او میخواهندتا با آنها در پنیر بزرگش شریک شود اما جرالد درباره موسیقی با آنها صحبت میکند.
بخشی از اثر:
جرالد گفت:«چون... چون که... چون که آن مجسمهی پنیری موسیقی است»
دوستانش که حرف جرالد را باور نمیکردند، با تعجب به او نگاه کردند و گفتند:« موسیقی،موسیقی، موسیقی دیگر چیست؟»
.
.
.
جرالد فکری کرد و گفت:« نه! ما حالا دیگر میتوانیم آن مجسمهی پنیری را بخوریم؛ چون حالا دیگر آهنگ و موسیقی در درون من است.»
۵٩٠
ل٩٨٨مو