خداحافظ راکون پیر
مفهوم محوری در داستان راکون پیر، مرگ است. نویسنده خواسته است مفهوم مرگ را به نرمی و زیبایی برای کودکان بازگو کند..
... در صبح یک روز قشنگ بهاری، شش بچه خرگوش به دنیا آمدند. خرگوش مادر بچهها را لیسید و بوسید و به خرگوش پدر گفت: «هنوز چیزی توی دلم تکان میخورد گمانم همان بچه هفتمی باشد.»
اما هرچه انتظار کشیدند بچه خرگوش هفتمی به دنیا نیامد. تا آن که …
خرگوشها قرار است بچه دار شوند. روز تولد فرا میرسد.شش خرگوشکوچک به دنیا میآیند و خرگوش هفتم در شکم مادر میماند.پدر خرگوشها از راکون پیرکمک میگیرد تا خرگوش کوچک را راضی کند که به دنیا بیاید.راکون پیر کنار خرگوشمادر مینشیند و دربارهی زیبایی و بزرگی این دنیا با خرگوش هفتم حرف میزند و اوبه دنیا میآید و از زیباییها جهان در شگفت میشود.نام خرگوش هفتم تک است و باراکون دوست میشود و هر روز با هم به تماشای طبیعت میروند و خرگوش سوالهای زیادیاز راکون میپرسد.تا اینکه روزی راکون به خرگوش میگوید اکنون وقت سفر رفتن من است.سفر به دنیایی بزرگ و ناشناخته .خرگوش (تک) نگران میشود و راکون توضیح میدهد کهمثل سفر تو از شکم مادر به این دنیای بزرگ ،من به دنیای بزرگتری میروم .راکون پیراز دنیا میرود وحیوانات جنگل بدن او را در خاک پنهان میکنند و برایش گل میآورند.خرگوشدر حال گریه در شبی مهتابی راکون را میبیند و راکون در بارهی سفرش به آن دنیایبزرگتر و زیباتر میگوید.روز بعد سنجابی سراغ خرگوش میآید واز او میخواهد بچهشان را که حاضر نیست به دنیا بیاید تشویق کند تا پا به این جهان بگذارد.
۵٩٠
خ ۵۹ ژ