سه گانه بارتیمیوس

گروه سنی : ۱٢ تا ۱٨ سال به بالا
سال انتشار : ۱٣٩٢

سه گانه بارتیمیوس، مجموعه ای از رمان های فانتزی نوشته ی جاناتان استرود است که شامل کتاب های «طلسم سمرقند»، «چشم گولم» و «دروازه پتولمی» می شود. داستان این رمان ها به جنی پنج هزار ساله به نام بارتیمیوس می پردازد که اغلب کارها را با بی میلی و اکراه انجام می دهد. ناتانیل، جادوگری نوجوان است که بارتیمیوس را احضار کرده و به ظاهر او را تحت کنترل دارد. این دو شخصیت در عصری در لندن زندگی می کنند که این شهر به عنوان مرکز اصلی جادو و جادوگری شناخته می شود.

شرح کتاب

داستان در جلد اول از این جا آغاز می شود که ناتانیل، پسر یازده ساله، شاگرد یک جادوگر است. روزی لاویس، جادو گر بی رحم، او را در مقابل دیگران تحقیر می کند. ناتانیل سخت ترین وردها را یاد می گیرد وبرای انتقام، بارتیمیوس .جن هزار ساله. را احضار می کند. اما زمانی که جن را می فرستد  تا بزرگ ترین گنجینه ی لاویس را بدزدد، در توفانی از جاسوسی، قتل وشورش گرفتار می شود.
در جلد دوم . چشم گولم . ناتانیل، جادوگر چهارده ساله، ماموریت دارد گروهی را که در مراکز مهم شهر حادثه می آفرینند شناسایی ونابود کند، اما این کار ساده نیست. اعضای گروه مخفی، از جمله کیتی، خود را پنهان کرده اند وهم زمان با حمله های دیگری پایتخت، ذهن ناتانیل را به هم می ریزند. ناتانیل باید برای کشف حقیقت به پایتخت سرزمین دشمن برود وجن بزرگ، بارتیمیوس، را احضار کند.
در جلد سوم. دروازه ی پتولمی، بارتیمیوس، به علت اقامت طولانی در این دنیا ضعیف شده وناتانیل، به علت فشارهای زیاد، ناخودآگاه با او بدرفتاری می کند. کیتی، رقیب ناتانیل، هم در حال تکمیل تحقیقاتش درباره ی سحر و جادو و تاریخ زندگی بارتیمیوس است. در آخرین کتاب از سه گانه ی بارتیمیوس، بار دیگر سرنوشت ناتانیل، کیتی و بارتیمیوس در هم می آمیزد و برای نخستین بار اسرار زندگی بارتیمیوس فاش می شوند.

بخشی از اثر:

«هی، این اولین بار بود، می‌خواستم او را بترسانم؛ و این کار را هم کردم. پسر موسیاه، در میان ستارهٔ پنج رأس خود که کمی کوچک‌تر بود و طلسم‌های متفاوتی داشت، در فاصلهٔ یک متری از ستارهٔ اصلی ایستاده بود. رنگش مانند جسد سفید بود و مثل برگی خشک در بادی شدید، می‌لرزید. دندان‌هایش در آرواره‌های لرزانش با سر و صدا به هم می‌خوردند. قطره‌های عرق، همان‌طور که از پیشانی و ابروهایش می‌چکیدند، در هوا یخ می‌زدند و مانند دانه‌های تگرگ با سر و صدا بر کف اتاق می‌ریختند.

«آدم‌کش‌ها نیمه شب، مانند چهار سایهٔ تاریک، از روی دیوار داخل زمین‌های قصر پریدند. دیوار بلند و زمین سفت و سخت بود، اما صدای برخوردشان با زمین، بلندتر از صدای برخورد قطره‌های باران نبود. آن‌ها سه ثانیه همان‌جا بی حرکت چمباتمه زدند و هوا را بو کردند. سپس در باغ‌های تاریک، از میان نخل‌های خرما و درختان گز به سوی ساختمانی رفتند که پسر در آن خوابیده بود. یوزپلنگی که خواب بود، در زنجیر خود وول خورد. شغال‌ها در دشت‌های دوردست زوزه کشیدند. آن‌ها روی نوک پاهایشان راه رفتند تا هیچ ردی روی علف‌های خیس برجا نگذارند. رداهایشان که به دنبال شان در هوا موج می‌زد، سایه‌های آن‌ها را نامرتب و کشیده جلوه می‌داد. چه چیزی دیده می‌شد؟ هیچ چیز، مگر برگ‌هایی که در نسیم حرکت می‌کردند. »

«دست کم برنامه و تفکر ما این بود. به سوی برج پرواز کردم، با سری شبیه عقاب، بال‌های چرمی، و پنهان در پوشش‌هایم. من بدون هیچ صدایی، با پاهای برهنه، روی سنگی بزرگ فرود آمدم. منتظر شدم نگهبانان سریع آمادهٔ مبارزه شوند. هیچ اتفاقی نیفتاد. بخشی از طلسم اختفای خودم را انداختم و منتظر شدم نگهبانان کمی واکنش از خود نشان دهند. بعد با صدای بلند سرفه کردم. باز هم بی فایده بود.»



بخشی از اثر:

« هی، این اولین بار بود، می خواستم او را بترسانم. و این کار را هم کردم. پسر موسیاه، در میان ستاره ی پنج رأس خود که کمی کوچک تر بود و طلسم های متفاوتی داشت، در فاصله ی یک متری از ستاره ی اصلی ایستاده بود. رنگش مانند جسد سفید بود و مثل برگی خشک در بادی شدید، می لرزید. دندان هایش در آرواره های لرزانش با سر و صدا به هم می خوردند. قطره های عرق، همان طور که از پیشانی و ابروهایش می چکیدند، در هوا یخ می زدند و مانند دانه های تگرگ با سر و صدا بر کف اتاق می ریختند. 

 آدم کش ها نیمه شب، مانند چهار سایه ی تاریک، از روی دیوار داخل زمین های قصر پریدند. دیوار بلند و زمین سفت و سخت بود، اما صدای برخوردشان با زمین، بلندتر از صدای برخورد قطره های باران نبود. آن ها سه ثانیه همان جا بی حرکت چمباتمه زدند و هوا را بو کردند. سپس در باغ های تاریک، از میان نخل های خرما و درختان گز به سوی ساختمانی رفتند که پسر در آن خوابیده بود. یوزپلنگی که خواب بود، در زنجیر خود وول خورد. شغال ها در دشت های دوردست زوزه کشیدند. آن ها روی نوک پاهایشان راه رفتند تا هیچ ردی روی علف های خیس برجا نگذارند. رداهایشان که به دنبال شان در هوا موج می زد، سایه های آن ها را نامرتب و کشیده جلوه می داد. چه چیزی دیده می شد؟ هیچ چیز، مگر برگ هایی که در نسیم حرکت می کردند. »

مشخصات کتاب
ناشر : افق
مترجم : محمد قصاع
قطع : رقعی
نوع چاپ : مشکی
نوبت چاپ : دوم
نوع جلد : نرم
شابک : ٩٧٨٩۶۴٣۶٩٧۵٠۱ طلسم سمرقند
٩٧٨٩۶۴٣۶٩٧۵۱٨چشم گولم
٩٧٨٩۶۴٣۶٩٧۵٢۵ دروازه‌ی پتولمی
دیویی : ٨٢٣
٩۱۴/
مدت زمان اثر :