الاکلنگ کودکی هاچی کوچی
مادربزرگ پیر شده است و رو به مرگ میرود. مشکلی بزرگتر از مرگ او اما وجود دارد و آن مشکل مرگ رویاهایی هست که مادربزرگ زمانی داشته است. در سرزمین رویاهای مادربزرگ برای از این قضیه تصمیم می گیرند مادربزرگ را یاد رویاهایش بیندازند. با یادآوری رویاها، سرزمین رویاها دوباره زنده خواهد شد و آرامش و گرمی نیز به زندگی مادربزرگ برخواهد گشت. الاکلنگ کودکی ماشین هاچی کوچی تلاش صبا، نوهی مادربزرگ و آدمهای سرزمین زوبام، سرزمین رویاهای مادربزرگ است، برای یادآوری رویاها به مادربزرگ. در این تلاش آنها مجبور به مبارزه با کابوسهای مادربزرگ نیز هستند، کابوسهایی که در نتیجهی نبودن رویاها به وجود آمدهاند.
صبا داد زد: «خب، چرا نمونه واسه روز تولد هفتاد و یک سالگی؟ هفتاد و دو سالگی؟ یا یه روز تولد دیگه؟»
شیرین خانم خندید. تلخ خندید.
مادربزرگت... تولد دیگه ای نداره. تولد هفتاد سالگی آخرین روز تولد اونه. اشک چشم های صبا را پر کرد.
ـ یعنی مامان بزرگ؟
شیرین خانم آرامتر از قبل جواب داد: «امسال آخرین سال از زندگی مادربزرگته.»
ـ یعنی...؟
شیرین خانم سر پایین انداخت. صبا اشک چشم هایش را پاک کرد.
نمی شه کاری کرد؟
شیرین خانم گفت: «این از دست من و تو خارجه. مادربزرگت...»
مکث کرد و به فکر رفت. بعد لبخند زد.
ـ فقط یه راه وجود داره....
۶٢/
الف ٧۱۶ ر