کی از همه پر زورتره؟
دریافت جایزه نخست در شانزدهمین نمایشگاه کتابهای تصویری جهان، ژاپن، سال ۱٩٧٩
یک گنجشک کوچولو که هنوز یک سالش هم نشده بود، یک روز صبح که از لانهاش بیرون پرید، فکرکرد هنوز دارد خواب میبیند، چرا که همه دشت و درخت و کوه و آسمان سفید شده بود. در آن روز، وقتی نتوانست دانهای پیدا کند و قطره آبی بنوشد، تصمیم گرفت زور و توان خورشید را پیدا کند تا بتواند یخها و برفها را آب کند و… .
تصاویر زیبای کتاب نیز زینتبخش داستان آن است.
گنجشک کوچولو آن قدر تلاش کرد و تقلا کرد تا تشنهاش شد. نوک زدن به برف هم بیشتر تشنهاش کرد.این بود که بلند شد و رفت طرف چشمهی آب روان آوازخوان که توی آن همشه یک تکه آسمان آبی پیدا بود و یک جفت ماهی سرخ کوچولو.
گنجشک نوک زد به چشمه. دید آب سفت شده، یخزده. آفتاب هر تکه یخ را یک رنگ کرده بود. به یخ نوک زد و نوک زد... آن قدرنوک زد که دیگر پاک حوصلهاش سر رفت، به یخ گفت: «این آب، چرا این قدر سخت و پرزور شدی، سختتر از آهن شدی، محکمتر از چدن شدی؟»
یخ جرق جرقی کرد و گفت: «من! من فقط یک تکه یخم، یک تکه آب بسته، زورم کجا بود؟ اگه زور داشتم، آفتاب آبم نمیکرد!»...
...
٢/
ک ۵٧۱ م