تنگه زاغ
در رمان «تنگه زاغ» گوشهای از ظلم حکومت ستمشاهی ایران به مردم از سوی نویسنده برای نوجوانان بازخوانی شده و در آن از برخی واژگان و اصطلاحهای بومی و محلی یزدی نیز استفاده شده است.
داستان این رمان بیانگر دوستی دو نوجوان یزدی به نام کوچکآقا و حسینعلی است که به خاطر بیعدالتیها و ظلمهای ماموران، خانها و افراد وابسته به حکومت از درس خواندن بازماندهاند و مجبورند کار کنند و سرانجام نیز به همراه عدهای از مردم برای تظلمخواهی از مسیر بیراهه به تهران سفر میکنند و در یک شب زمستانی و برفی در محلی به نام «تنگه زاغ» اتوبوسشان خراب و ادامه داستان...
تنگه زاغ؛ از مجموعهی رمان نوجوان امروزِ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، این رُمان، روایتگر داستان رفاقت دو نوجوان در فضایی بومی و سنتی شهر یزد (اوایل دهه پنجاه خورشیدی) است. شخصیت اصلی و راوی داستان نوجوانی به نام «کوچک علی» است که پدرش توی یک گاراژ باربری برای سلیم خان کار میکند. کوچک علی در اواسط تعطیلات تابستان به همراه پدرش که راننده کامیون است برای آوردن گل راهی اصفهان میشود.در این سفر یکی از دوستان کوچک علی به نام حسینعلی که نوجوان ساده دل و بامزهای است همراه آنها میشود. در حقیقت او تنها رفیق صمیمی روای داستان است. به هنگام بازگشت از اصفهان کامیون دچار سانحه تصادف میشود و کوچک علی پدرش را در این تصادف از دست میدهد. تلاشهای کوچک علی و مادرش برای پیگیری ماجرای مرگ پدر و رسیدن به حق و حقوقشان نتیجهای ندارد، خانه آنها از سوی آدمهای سلیم خان مصادره میشود چرا که دادگاه پدر را در سانحه تصادف مقصر دانسته و حالا زن و بچه وی باید خسارت بدهند.در مدرسه تنها کسی که با دانش آموزان و از جمله کوچک علی رفتار خوبی دارد معلم جوانی به نام آقای سُروکی است. نبود پدر باعث ترک تحصیل کوچک علی شده و شخصیت اصلی داستان وارد محیطهای کار آن زمان میشود. وی در یک کارخانه ریسندگی که تعدادی نوجوان هم سن و سال او نیز در آنجا مشغول کارند مشغول به کار میشود. در یکی از روزها کارگاه پشمشویی دچار سانحه آتش سوزی میشود، مصدومیت و مرگ چند تن از نوجوانهایی که در آنجا مشغول کارند باعث شکل گیری اعتراضاتی در بین کارگرها شده و آنها رو در روی صاحب کارخانه قرار میگیرند.در این حین آقای سُروکی از معلمهای سابق کوچک علی وارد فضای کارخانه شده و از کارگرها حمایت می کند. شورش کارگرها با حضور نیروهای ژندارمری، تیراندازی و قتل آقای سُروکی سرکوب میشود.این برخورد خشن باعث میشود تا عدهای از کارگرها برای پیگیری حق و حقوق خود عازم پایتخت شوند. در این هنگام کوچک علی هم به تشویق مادرش با کارگرهای معترض همراه شده و روانه تهران میشود تا مگر اینکه آنجا بتواند ماجرای فوت پدرش را پی گیری کند. کارگرها قصد رفتن به تهران دارند اما به علت ترس از صاحب کارخانه کسی جرات همراهی با آنها را ندارد تا اینکه در نهایت راننده ای به نام یدالله شوفر داوطلب بردن آنها به تهران می شود.اتوبوسی که کارگرها را به تهران میبرد در گردنه خطرناکی به نام تنگه زاغ دچار برف و کولاک میشود.یدالله شوفر برای نجات جان مسافرین اتوبوسش را آتش میزند، مسافرها تمامی شب را دور اتوبوس در حال سوختن حلقه میزنند، با طلوع خورشید و تمام شدن کولاک داستان هم پایان مییابد.
.
.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
«تا برسیم به قسمت پشم شویی، آمبولانس جنازهی سه تا از بچه ها را برده بود. دود غلیظی همه جا را گرفته بود. سرپرست ما هراسان این طرف، آن طرف میدوید و دائم از بقیه کارگرها سوال میکرد و مانده بود جواب صاحب کارخانه را چه بدهد. آن روز ظهر، سه نفر بیشتر توی قسمت پشم شویی نبودند. حدوداً دو ساعت قبل از آتش سوزی، سرپرست سالن ریسندگی آمده بود به قسمت پشم شویی و گفته بود که برای بار زدن کیسههای نخ کمک لازم دارند. سرپرست ما هم سه تا از بچه ها را پای حوضچهی پشم شویی نگه داشت و بقیهمان را فرستاد که برویم. اولین بار بود که سالن ریسندگی را میدیدم. اکثر کارگرها یا زن بودند یا پیرمردهایی که به قول سرپرست ما زهوارشان در رفته بود و نمیتوانستند گونیهای بزرگ نخ را بار کامیونها بکنند. سه تا بنز تک وسط سالن، پشت سر هم ایستاده بودند. رانندهها فرت فرت سیگار می کشیدند و راه می رفتند و غرولند میکردند. سرپرست سالن ریسندگی هم داد و هوار میکرد. یک تسمه پروانه گرفته بود دستش و دائم میدوید جلوی در سالن و میگفت: «آقا آمد. زود باشید که آقا آمد...» ص 73
۶٢/
ت ٧۵٧ ح
۱٣٩۴