نان و گل سرخ
کتاب به نقل شرایط دشوار مبارزه، تبعیض، اتحاد، تاثیرات عدم همراهی و... میپردازد.
این کتاب که در سال 1386 منتشر و یک سال بعد برنده جشنواره کتاب سال شد به نقل داستان زندگی کارگران در دوره انقلاب صنعتی میپردازد. این کتاب دو قهرمان دارد که یکی از آنها با نام «رزا» همیشه نگران حضور مادر و خواهر خود در اعتصابهای کارگری است.
از سوی دیگر داستان پسری به نام «جیک» روایت میشود که پدری الکلی دارد. در میانه این اعتصاب رزا و جیک به شهری دیگر فرستاده میشوند و تحت سرپرستی خانوادهای قرار میگیرند. از این جای داستان است که رزا و جیک به عنوان خواهر و برادر شناخته میشوند و زندگی آنها با چالشهای متفاوتی روبرو میشود.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «جیک برای عشای ربانی ظهر به کلیسا رفت. داخل کلیسا گرم بود و کسی توجهی به او نمیکرد. کمی بعد، همین که خادم کلیسا به جستوجوی بیکارهها به پایین راهروی میان نیمکتها، راه افتاد، جیک آهسته زیر نیمکت سر خورد و بی آنکه بخواهد همان جا به خواب سنگینی فرو رفت. او آخرین باری را که خواب شبانه راحتی کرده بود، به یاد نمیآورد. کلیسا، گرچه بادگیر بود، اما در مقایسه با تل زبالهها کم و بیش گرم و راحت مینمود.»
.
.
یک نفر داشت با قطار شب به آنجا میآمد. یک نفر که گویا از پاپ، پدر روحانی، هم مهمتر بود. از سر و صداها معلوم بود که او حتی از عیسی مسیح هم مهمتر است. همه زنها در خانه مادر رزا جمع شده بودند و میخواستند یک پلاکارد بزرگ برای روز اعتصاب بنویسند. فقط رزا که شاگرد مدرسه بود میتوانست بنویسد. هر کسی چیزی میگفت تا اینکه مادر رزا به نرمی شروع کرد: «من فکر میکنم ما فقط نان را برای شکممان نمیخواهیم. ما برای دلمان، برای روحمان هم خوراک میخواهیم. میدانید که… ما موسیقی هم میخواهیم… ما برای بچههایمان کمی زیبایی میخواهیم… ما گل سرخ هم میخواهیم.» و رزا روی پلاکارد نوشت: ما نان میخواهیم و گل سرخ.
کتاب حاضر مجموعه داستانهایی است از کاترین پاترسون که در فضای دوره نوجوانی با تصویر احساسات و عواطف خانوادگی و روابط دوستانه بر بستر کشاکشهای اجتماعی شکل گرفتهاند.
روز بعد جیک متوجه شد که بانوی زیبا میخواهد برای زنان اعتصاب کننده در تالار «فرانکو ـ بلژین» صحبت کند. جیک اهمیتی نداد که این نشست مخصوص خانمها و بچههاست. او فراموش کرده بود که همین چند روز پیش جو اُبراین، بچه مدرسهای احمق، او را مرد حساب کرده بود. اگر برای شرکت در نشستی که فرشتهی زیبا روی او حرف میزد، چارهای جز بچه شدن نداشت، بچه هم میشد...
۵۴/
ن ۱٢۴ پ
۱٣٩۵