بدترین جشن تولد مار بوآ
جشن تولد مار بوآ بود؛
قرار بود بهترین جشن تولد عمرش باشد.
او همهی دوستانش را دعوت کرد.
حتما همهی آنها برایش هدیههای معرکهای میآورند.
اما از کجا معلوم؟
مار بوآدر روز جشن تولد خود هدایایی از دوستان خود میگیردکه نسبت به شرایط او نامناسب هستند؛ یک پیانو برای ماری که انگشت ندارد یا یک توپ فوتبال برای ماری که پا ندارد، از جمله هدایای این مار بخت برگشته است. اما در نهایت، مار بوآ عکسالعمل مناسبی به این موضوع نشان میدهد و همه هدایا را میپذیرد. نویسنده در این داستان تلاش دارد تا مهارتهای رفتاری و اجتماعی را به کودکان آموزش دهد و نشان دهد که میتوان از شرایط به ظاهر بد، موقعیتهای بهتری خلق کرد. در نهایت نویسنده با روایتی داستانی همراه با لحنی طنزآمیز، قصد دارد تا به مخاطب کودک قدردانی در برابر لطف دیگران را آموزش دهد؛ هرچند این لطف خیلی باب میل او نباشد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: «مادرش گفت: «سوسک سرگین غلتان آمده». مار بوآ فکر کرد: «شرط میبندم هدیهاش همان چیزی است که خودت میدانی». و حق با او بود. اما زیاد هم حق با او نبود. چون توی هدیهاش یک دانه بود. و وقتی باران بارید، دانه جوانه زد. و رشد کرد. و رشد کرد. و رشد کرد تا اینکه … درخت زیبایی شد. این یکی واقعاً عالی بود. اندازهاش عالی بود. شکلش هم عالی بود. و مار بوآ میتوانست از آن بالا و پایین برود؛ همان چیزی که همیشه دلش میخواست.
۶٧/
ب٩۵۵و