دیوهای دماغ دراز

افسانه های مردم دنیا (۱۴ افسانه ی ژاپنی)

گروه سنی : ۱٢ تا ۱٨ سال به بالا

یکی بود، یکی نبود. در روزگاران خیلی قدیم، در یکی از دهکده‌های ژاپن، پیرمردی زندگی می‌کرد که نامش تارو بود. نزدیک خانه‌ی تارو، مرداب بزرگی بود که هر روز اردک‌های وحشی برای استراحت به آن‌جا می‌آمدند. تارو، با طناب دامی ساخته بود که هر روز با آن، یکی از اردک‌ها را صید می‌کرد. بعد آن را به بازار می‌برد و می‌فروخت.
تارو بسیار طمعکار بود. به‌خاطر همین، دلش می‌خواست هیچ پرنده‌ای نتواند از دام او رها شود. شبی نشسته بود و با خودش فکر می‌کرد: «من بعد از این‌همه مدت، دیگر نباید به یک اردک در روز قناعت کنم. این کافی نیست. باید راهی پیدا کنم که هر روز اردک‌های بیش‌تری در دام من بیفتند.»
آن شب، پیرمرد طمعکار تا صبح نخوابید. همه‌اش فکر کرد و نقشه کشید. صبح زود هم از کلبه بیرون رفت و دست به کار ساختن یک دام جدید شد...

مشخصات کتاب
ناشر : افق
زبان ترجمه : فارسی
قطع : رقعی
نوبت چاپ : اول
نوع جلد : نرم