کشتی پرنده
رمان نوجوان
«کشتی پرنده» کشتی کوچکی در حدود شش اینچ که با چوبی کهنه و تیره تراشیده شده است. وقتی پیتر کشتی کوچک را پشت ویترین مغازه میبیند آرزو میکند از همه جهان، فقط این کشتی مال او باشد، اما این کشتی، معمولی نیست و پیتر و بقیه را به سفرهای جادویی میبرد، هرجا که بچهها آرزویش را میکنند. آنها دور جهان پرواز میکنند. به گذشته میروند، رابینهود و یکی از فراعنه مصر را ملاقات میکنند. کشتی بچهها را پشت سر هم به سفرهای جادویی میبرد. چرا باید جادو همیشه پایانی داشته باشد؟
پیتر با خودش گفت: آن چیزی که واقعاً دلم میخواهد یک کشتی است. یک کشتی کوچک و عالی، اما اگر پیدا شود بیشتر از پول من میارزد.»
او از پشت ویترین مغازهها با دقت قایقهای معمولی را نگاه میکرد. آنها نه رنگ یکدستی داشتند و نه قیافه خوبی، برای همین هم ارزان بودند. پیتر با ناراحتی فکر کرد: «آنها به درد نمیخورند».
او تصمیم گرفت لب ساحل برود و دلقکها را تماشا کند. پس برای خودش یک لیوان شیر، چند کلوچه شکلاتی نرم و بستنی رنگی خرید و برای ساعت شش اتوبوسی گیر آورد. بعد به اولین خیابانی که به طرف دریا میرفت پیچید. خیابانی باریک و تاریک که خانههای قدیمی و به هم چسبیده داشم. پیتر تعجب کرد. او این خیابان را نمیشناخت و بیشتر از این تعجب کرد که در شهر کوچک و ساحلی رادکلیف خانههای قدیمی میبیند، اما با خودش گفت: «تعجبی ندارد من که همه شهر را نمیشناسم.»
آن طرف خیابان سمت چپ مغازهای کوچک و تاریک بود. آنقدر کوچک و تاریک که بهسختی میتوانستی کالاهای فروشی آنجا را ببینی. پیتر به آن طرف رفت و به ویترین مغازه با دقت نگاه کرد. فقط میتوانست میز قدیمی که از جنس چوب بلوط بود را ببیند. روی آن را با نعلبکیهای آبی و سفید، رشتههایی از مهره و یک جفت کتری مسی پر کرده بودند. ناگهان قلبش به شدت به تپش افتاد. چون پیتر آن را دید. و واقعاً دلش خواست که کشتی مال خودش باشد...
٩۱۴/