کلیات دیوان شمس تبریزی
دیوان شمس تبریزی یا دیوان کبیر، اثر مولانا جلالالدین محمد بلخی است که شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای او میشود. دیوان شمس تبریزی در عُرف خاندان مولانا و سلسلهی مولویه در روزگاران پس از مولانا با عنوان «دیوان کبیر» شناخته میشدهاست. گویا آنچه در تداول مولویان جریان داشتهاست همان دیوان یا غزلیات بودهاست و بعدها عنوان «دیوان کبیر» را بر آن اطلاق کردهاند. همچنین عنوان «دیوان شمس تبریزی»یا «کلیات شمس تبریزی» نیز از عنوانهایی است که در دورههای بعد بدان داده شدهاست، به اعتبار این که بخش اعظم این غزلها را مولانا خطاب به شمسالدین تبریزی سرودهاست.
علت نامگذاری (وجه تسمیه):
مولوی پس از غیبت مراد خویش، یعنی «شمس»، سرگشته و حیران غزلیاتی برای وی به نظم درآورد، بر این اساس، چون این دیوان، غزلیاتی است که مولوی به نام مراد خویش یعنی »شمس» سروده، به این نام مشهور گشته است. البته به آن «دیوان کبیر» نیز گفته میشود که طبق نظر بزرگان از هیچ مجموعهی بشری به اندازهی «دیوان شمس» به وی حرکت و حیات و عشق به مشام نمیرسد.
طبق نظر «استاد شفیعی کدکنی»، اگر شعر را گره خوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد تعریف کنیم، عناصر سازندهی آن، (عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی و شکل) خواهد بود که به بررسی اجمالی هر کدام از این عناصر (بر اساس تحقیقات استاد شفیعی کدکنی) در دیوان شمس میپردازیم:
«عاطفه» در دیوان شمس:
همگان میدانیم که کلیهی حرکات و رفتارهایی که از هر انسان سر میزند از جمله احساسات، ناشی از نوع نگاهی است که همان انسان نسبت به خودش، جهان هستی، و رابطهی خودش با جهان هستی دارد و اینکه منِ وجودی انسان نیز صورت مجسم همان جهانبینی اوست نسبت به هستی. بر این اساس هر شاعری بر اساس منِ وجودی خودش (جهانبینی) ابراز احساسات میکند. پس شاعری که منِِ وجودیاش محدود است مرزهای عاطفیاش نیز محدود خواهد بود: مثل شعرای درباری. شاعری که منِ وجودیاش محدود به ظواهر نیست، بلکه ظواهر جهان را جزئی از یک کل میداند مرزهای عاطفیاش نیز به پهنای هستی، نامحدود خواهد بود، که از ازل شروع گشته و تا ابد امتداد خواهد داشت. مولوی نیز جزء چنین شاعرانی است. افقهای عاطفی مولوی بنابر شهادت غزلیاتش گسترشی از ازل تا به ابد دارد. حوزهی اندیشهی وی نیز بر همان اساس به بزرگی و وسعت عالم هستی است؛ «کثرت در عین وحدت» در سراسر جلوههای عاطفی شعرش نمایانگر است. به طور کلی اموری که اساس اندیشهها و عواطف مولوی است فهرست وار به صورت زیر است:
- هستی و نیستی (پویایی هستی، بیکران بودن آن، تضاد در درون هستی، آغاز و انجام جهان و...)
- جان جهان (ارتباط خدا و جهان؛ وحدت وجود، شناخت صورتبخش جهان)
- انسان و آنچه وابسته به انسان است مانند عشق، آزادی، اختیار، زیبائی.
ایشان انگیزهی پویایی جهان را تضاد درونی اشیا میداند. وی جهان را جهان هست و نیست میداند، جهانی که در عین بودن پای در نیستی دارد، نیستی که خودش هستی دیگری است فلذا از جان دل بیان میدارد که: هله تا دوی نباشد کهن و نوی نباشد؟
بنابراین در سایهی چنین شناخت دقیق رابطهی انسان، جهان و آفریدگار نسبت به همدیگر و عشقورزی به انسان کامل، که نمود عینی آن را در وجود شمس تبریزی یافته، مولانا به عاطفهای در غزلیاتش دست مییابد که دیوان شمس را تماشایی میکند.
«تخلیات» در دیوان شمس:
با در نظر گرفتن اینکه مولوی، زیبایی را در عظمت و بیکرانگی جستوجو میکند به تناسب آن عناصر سازنده شعریاش نیز متشکل از مفاهیمی همچون: مرگ، زندگی، قیامت، ازل و ابد و عشق و دریا و ... است. البته زمانی هم که ایشان از عناصر تصویری استفاده میکند آن عناصر را با استادی تمام بر اساس جهانبینی که دارد معناهای تازهای میبخشد که به نوعی این تصاویر در شعرش بیشتر از شاعران دیگر دارای حیات و حرکت است. به بیان روشنتر این تصاویر در شعر شاعرانی مانند «رودکی» و «منوچهری» و «فرخی» جنبهی آفاقی پیدا کرده اما در شعر مولوی جنبهی انفسی دارد؛ یعنی در آن سوی نرگس و سوسن و بنفشه مولانا، انسان و مسائل حیات انسانی با همهی وسعت و دامنهاش، نهفته است. و آخر اینکه یکی از ویژگیهای عمدهی تصاویر مولوی، حضور ضمیر ناهشیاریست که در دنیای شعر و الهام شعری بر خویشتن معرفی کرده است با این بیان که:
ای که درون جان من تلقین شعرم میکنی/ گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
«زبان شعری» دیوان:
دیوان شمس به لحاظ گستردگی واژهها در میان نمونههای شبیه خودش، استثنا است که این نیز ناشی از وسعت دامنه معانی مورد نظر مولانا است. مولوی به عکس شاعران دیگر که خود را در چهارچوب ادبیات و واژههای رسمی محدود میکنند تلاش کرده تا این مرزها را بشکند و زبان را در شکل جاری آن، آنگونه که مردم با آن حرف میزنند به خدمت بگیرد. چون به نظرش درستی یا نادرستی زبان را عامهی اهل زبان تشخیص میدهند. معتقد است آنچه مردم میگویند ملاک صحت است نه آنچه که در واژهنامهها آمده باشد. علاوه بر آن در شکلهای صرفی و نحوی نیز تصرفاتی از وی به چشم میخورد. مثلاً نزدیک را به جای نزدیکتر، پیروز را به جای پیروزی به کار برده است و به خودش اجازه داده تا از هر اسمی صفتی بسازد و اینکه آن را به صورت تفصیلی استفاده کند مانند: در دو چشم من نشین ای آنکه از من منتری/ تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
«موسیقی شعری» در دیوان:
غزلیات دیوان از نظر موسیقی بیرونی (تنوع و پویایی اوزان عروضی) دارای موسیقی یا وزن خیزابی و تندی است که غالباً از ارکان سالم پدید آمده است. تقریباً کمتر وزنی از اوزان عروضی است که مولوی در آن غزل نسروده باشد. بر همین اساس اساتید فن بیان اعتقاد بر این دارند که دیوان شمس جامعترین کتاب برای فراهم کردن مواد به منظور تحقیق در عروض فارسی است. از نظر موسیقی کناری نیز، تلاش مولوی در استفاده از ردیف و قافیه به صورتهای گوناگونش واقعاً بیسابقه است. باید اقرار کرد که او بیشتر از دیگران در این فن استاد بوده، بسیاری از غزلهای او دارای ردیفهای بلند و پرتحرک است که حتی قافیه در آنها به صورت سنتی حفظ نشده مانند:
رندان سلامت میکنند/ جان را غلامت میکنند
هستی زجامت میکنند/ مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر/ و ز همگان قلاشتر
و زدلبران خوش باشتر/ مستان سلامت میکنند
که در شعر بالا (مستان سلامت میکنند) به عنوان ردیف و (سلامت- غلامت، جامت- فاش، قلاش، خوشباش) به عنوان قافیهاند. از نظر موسیقی درونی نیز - که از قافیه درونی بوجود میآید- کمتر غزلی را میتوان یافت که دارای قافیهی درونی نباشد. تا جاییکه در برخی از غزلها حتی به قافیهی داخلی مضاعف برمیخوریم. از نقطهی نظر موسیقی معنوی نیز در دیوان شمس به موسیقی درونی - که به طور آگاهانه ناشی از رعایت مراعاتالنظیر تضاد و طباق و... است- کمتر میتوان سراغ گرفت. ولیکن باید گفت در هر کجا که نیاز بوده موسیقی معنوی در غزلیاتش حضور فعال داشته است.
«شکل شعری» دیوان:
میان همهی اجزا و ابیات غزلیات، هماهنگی برقرار است، اگر غزلهای مولوی را با غزلهای شعری که معاصر اوست یا با عطار و دیگران چه شاعران قبل یا بعدش بسنجیم وحدت را در غزلهای مولوی بیشتر احساس میکنیم. چون هر غزلش نتیجهی جوشش ضمیر ناهشیار اوست که اغلب به تأثیر موسیقی، وجد و سماع پدید آمده، که این وحدت حال آشکارتر است. وابسته نبودن ایشان به موازین زیباشناختی و رعایتهای لفظی و فنی که گاهی مخل است باعث گردیده وحدت حال شعری خود را بهتر حفظ کند.
«قالبشکنی» مولوی:
نکتهی جالب دیگر، قالبشکنی مولوی است وی بسیاری از غزلها را با مطلعی آغاز میکند و در وسط کار، قافیه را تبدیل به ردیف یا ردیف را تبدیل به قافیه میکند. و آخرین مطلب در شکل شعری مولوی، کوتاهی یا بلندی بیش از معمول غزلهایش است که گاهی به 92 بیت میرسد و زمانی از سه چهار بیت تجاوز نمیکند.
«تخلص مولانا» در دیوان کبیر:
در دیوان شمس تبریزی بعضی غزلها فاقد تخلص است و بعضی خمُش، خامُش و خاموش و خمشکن در پایان غزل دارد که تخلص مولوی است. در حدود صد غزل یا کمتر با تخلص به نام «حسامالدین چلبی» و نیز «صلاحالدین زرکوب» دارد، و بقیهی غزلها به نام شمس و شمس تبریز وشمسالحق تبریز است.
سخن آخر:
نسخههای مختصر و کامل این دیوان از قدیم نزد اهل ذوق و اصحاب خانقاه رواج داشته که به تناسب مجالس سماع معمولاً به ترتیب بحور وزنی اشعار بوده و پس از رواج چاپ هم با عنوان دیوان شمس تبریزی یا کلیات شمس تبریزی بارها و بارها در ایران و هند به چاپ رسیدهاست. آخرین، جامعترین و درستترین چاپ آن با بهرهگیری از ۱۲ نسخهی قدیمی و مهم بهترتیب حروف قوافی [حرف آخر بیت]، توأم با ترتیب بحور هر حرف، در ده مجلد به دست بدیعالزمان فروزانفر اولین بار در فاصلهی سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۵ توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر شد. هفت جلد نخست از ده جلد دیوان شمس تبریزی، در چاپ تصحیحشدهی بدیعالزمان فروزانفر شامل غزلیات، ترجیعات و ترکیبات و انتهای جلد هفتم فرهنگ نوادر لغات دیوان و جلد هشتم شامل رباعیات و دو جلد آخر شامل فهرستهای گوناگون دیوان کبیر است که روی هم رفته شامل ۳۶۳۶۰ بیت، و دارای ۳۲۲۹ غزل و ۱۹۸۳ رباعی و ۴۴۴ ترجیع است.
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقصآ/ چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر/ ای شیرجوش در رو جان پدر به رقص آ
چوگان زلف دیدی چون گوی در رسیدی/ از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی/ گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران/ آنجا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ
ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته/ رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ
در دست جام باده آمد بتم پیاده/ گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ
پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد/ یوسف ز چاه آمد ای بیهنر به رقص آ
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد/ هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ
کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی/ کای بیخبر فنا شو ای باخبر به رقص آ
طاووس ما درآید وان رنگها برآید/ با مرغ جان سراید بیبال و پر به رقص آ
کور و کران عالم دید از مسیح مرهم/ گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ
مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است/ اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ
منبع: دیوان شمس تبریزی و سایتهای مختلف اینترنت
گردآوری و تنظیم: مژگان بابامرندی