مثنوی معنوی
کتاب موردنظر براساس نسخهی تصحیح شدهی رینولد نیکلسون و با مقدمه عبدالحسین زرینکوب است.
مثنوی مولوی، همانند بیشتر مثنویهای صوفیانه، به صورت عمده از «داستان» به عنوان ابزاری برای بیان تعلیمات تصوف استفاده میکند. ترتیب قرار گرفتن داستانهای گوناگون در این کتاب ظاهراً نظم مشخصی ندارد. شخصیتهای اصلی داستانها میتواند از پیامبران و پادشاهان تا چوپانان و بردگان باشد. حیوانات نیز نقش پررنگی در این داستانها بازی میکنند.
مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا جلالالدین محمد بلخی شاعر و صوفی ایرانی است. این کتاب از ۲۶٬۰۰۰ بیت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتابهای ادبیات عرفانی کهن فارسی و حکمت پارسی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شدهاست؛ که در واقع عنوان کتاب نیز میباشد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنایی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند ولی مثنوی مولوی از سطح ادبی بالاتر برخوردار است. در این کتاب ۴۲۴۴ داستان پیدرپی به شیوهی تمثیل داستان سختیهای انسان در راه رسیدن به خدا را بیان میکند. هجده بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به نینامه شهرت دارد و چکیدهای از مفهوم ۶ دفتر است. این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسامالدین حسن چلبی، در سالهای ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری/۱۲۶۰ میلادی تألیف شد. عنوان کتاب، مثنوی، در واقع نوعی از ساختار شعری است که در این کتاب استفاده میشود.
مولوی در این کتاب مجموعهای از اندیشههای فرهنگ اسلامی را گرد آوردهاست.
حکایات مثنوی و ساختار ادبی
مثنوی مولوی، همانند بیشتر مثنویهای صوفیانه، به صورت عمده از «داستان» به عنوان ابزاری برای بیان تعلیمات تصوف استفاده میکند. ترتیب قرار گرفتن داستانهای گوناگون در این کتاب ظاهراً نظم مشخصی ندارد. شخصیتهای اصلی داستانها میتواند از پیامبران و پادشاهان تا چوپانان و بردگان باشد. حیوانات نیز نقش پررنگی در این داستانها بازی میکنند.
حکایات موجود در مثنوی از منابع مختلف قدیمیتر آمدهاند. برخی عیناً در مثنویهای عطار نیشابوری همچون منطقالطیر موجودند. برخی همچون داستان خلیفه و لیلی، پادشاه و خانه کمپیر، استر و استر، محمود و ایاز، گنج نامه، حلوا ساختن جهود و عیسوی و مسلمان از مقالات شمس استخراج شدهاند.
آخرین داستان مثنوی (شاهزادگان و دژ هوش ربا)، با وفات مولوی ناتمام ماند. دفتر ششم مثنوی از همین روی دفتری ناتمام است. فرزند او مثنوی زیبایی دارد که در آن از مرگ پدر و ناتمام ماندن مثنوی گله کردهاست. اصل داستان را البته جویندگان میتوانند در مقالات شمس تبریزی بیابند و از بخش پایانی قصه مطلع شوند.
مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاههای عرفانیاش نشان میدهد. ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح (گاه مفصل) نکات مختلف جنبی داستان، است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشتهاست.
مثنوی و کتب آسمانی
برخی از ادیبان، مثنوی را تالی کتب آسمانی خواندهاند و برخی پا را از این هم فراتر نهاده و بر خلاف نص صریح قرآن، آنرا مصحف ثانی نام نهادهاند. عبدالرحمن جامی، مثنوی معنوی را «قرآن در زبان فارسی» نامیدهاست. بنابر نظر جلالالدین همایی، مثنوی اگر از سرودههای گاتا، اوستای زرتشت، وداهای هندوان گاتا، اوستای زرتشت، وداهای هندوان و عهد جدید مسیحیان (قرآن و عهد عتیق مستثنی شدهاند) که در دسترسند، عمیقتر و پرمایه تر نباشد، قدر مسلم کمتر هم نیست. دلیل این اعتقاد به دو نکته بازمیگردد. نکته اول آنکه سرچشمه فیض و سرمایهای که سبب تألیف مثنوی گشته همانا وحی الهی است و این در جای جای مثنوی مشهود است. بنابر اعتقاد مسلمانان، وحی به پیامبران مختص نیست و چه بسا به تعبیر قرآن بر زنبور عسل نیز نازل گردد؛ بنابراین اعتقاد است که در مثنوی آمدهاست.
گیرم این وحی نبی گنجور نیست/ هم کم از وحی دل زنبور نیست
چونکه اوحی الرب الی النحل آمده است/ خانهی وحیاش پر از حلوا شده است
دلیل دوم آنکه مولانا روحی وحیگیر و وحیشناس داشته و این روح اثر خود را به شکل چشمگیری در مثنوی به جای گذاشتهاست.
گر نبودی روحهای غیبگیر/ وحی نآوردی ز گردون یک بشیر
عرفان مثنوی
اگر خواسته شود که در باب تفکرات عرفانی مولوی تحقیق شود، شاید بهترین راه تحلیل کلیات شمس باشد؛ ولی اگر هدف شناخت برداشتهای او از زندگی و دین باشد، بررسی غزلهایش نتیجهای در برنخواهد داشت. به این منظور مثنوی انتخاب بهتری است. مولوی در تدوین این اثر قصد تعلیم و اندرز گویی داشته و راههای وصول به خدا و معرفت نفس را میآموزد.
بعضی را نظر بر این است که مولوی اساساً در قالبهای صوفیگری امام محمد غزالی نمیگنجد. و میگویند: مثنوی او گاهی حتی با اصول صوفیگری مانند «نفرت از دنیا و عشق به خدا»، «فنای در خود و بقای در خدا» و تخلص به اخلاق الله» نیز در تعارض است. بر عکس مثنوی بیشتر با مسائلی از قبیل «حیات دینی روح» و «اشتیاق روح به اتحاد با حق» درگیر است. اما با دقت در مفاهیم مثنوی معلوم میشود که مولوی اندیشهای فراتر از همه چیز داشته و به عبارت دیگر صلح کل بوده است و اگر تفاوتهایی میان سلوک وی با اندیشههای امثال امام محمد غزالی وجود دارد اما با آن در تعارض نیست.
مثنوی، منتخب بدون نظم و ترتیبی از تمامی اندیشههای فلسفی و کلامی جهان اسلامی از آغاز تا قرن هفتم هجری است. مولوی هرچه در هر دستگاه فکری درست یافته است، انتخاب کردهاست. رشتهای که این نکات نامرتبط را به یکدیگر پیوند دادهاست، داستانهای مثنوی است
طبقهبندی سبک گفتار
مطالب مثنوی را از جهت فهم خواننده به سه بخش عام، خاص و اخص تقسیم میکنند. بخش عام یا محکمات بخشی از مثنوی است که در آن روی سخن با عامهاست و هرکس نیز به قدر فهم خود از آن استفاده میکند. اکثر حکایات و نصایح و پندهای مثنوی در این بخش قرار دارند.
چون که بد کردی بترس ایمن نباش/ زانکه تخم است و برویانش خداش
بخش دوم مطالب مثنوی بخش خاص یا بخش حدفاصل نامیده میشود. مطالب این بخش گویی چنان است که مولوی با یاران دمساز خود در خلوت بیان نمودهاست و خوانندگان از روزنی جسته و گریخته از آن میشنوند.
با لب دمساز خود گر جفتمی/ همچو نی من گفتنیها گفتمی
بخش سوم از مطالب مثنوی بخش اخص یا متشابهات است که آن دسته از سخنان بسیار مشکل و مبهم مثنوی است که متشابهات قرآنی را به یاد میآورد. برخی از سخنان این بخش از مثنوی قابل تاویلند مانند
حیرت اندر حیرت آمد این قصص/ بیهشی خاصگان اندر اخص
که اشارهاست به داستان بیهوش شدن پیامبر اسلام از هیبت دیدن جبرئیل. لیکن بخشی از اشعار این بخش یا تاویلات گوناگون دارند و یا تاکنون تفسیر نشدهاند. چرا که با سکوت مولوی نیمه کاره رها شدهاند.
گفتگو بسیار شد خامش شدم/ مسئله تسلیم کردم تن زدم
مثنوی و شمس تبریزی
مولوی در حدود سن ۴۰ سالگی با شمسالدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی معروف به شمس تبریزی به مدت چهار سال (با یک دوره فترت) محشور شد و این ملاقات چنان اثری عمیق در وی گذاشت که هرجا در مثنوی کلمات آفتاب، خورشید و یا شمس آمدهاست، روی سخن بلافاصله به شمس تبریزی بازگشتهاست.
واجب آمد چونکه آمد نام او/ شرح رمزی کردن از انعام او
این موضوع محدود به این کلمات نیز نمیشود. هرجا در مثنوی داستانی از عشقی سوزان یا حکایت از محبتی جوشان میرود، سخن به شمس بازمیگردد. حکایت عشق سلطان محمود و ایاز و حکایت عشق پادشاه و کنیز (اولین حکایت دفتر اول) از این جملهاند.
بشنوید ای دوستان این داستان/ خود حقیقت نقد حال ماست آن
مثنوی و حسامالدین حسن چلبی
مصاحبت مولانا و حسامالدین حسن چلبی مدت ۱۰ سال به طول کشید و با وفات مولوی در سال ۶۷۲ پایان یافت. این سالها سالهای تألیف مثنوی معنوی است و مثنوی در حقیقت به خواست و اصرار حسام الدین از همان سال اول آشنایی سروده شد.
مثنوی هفتاد من
مثنوی در میان قالبهای شعر فارسی، جزء قالبهای سهل و آسان شعری شمرده میشود. به همین لحاظ نیز شعرایی چون نورالدین عبدالرحمن جامی، عطار نیشابوری، و دهها شاعر دیگر، طبع خود را درقالب مثنوی آزمودهاند و غالباً در انشاء شعر موفق بودهاند؛ لذا، حجم بالای مثنوی معنوی ظاهراً نباید موجب تعجب و تحت تأثیر قراردادن خواننده باشد. لیکن آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنویها جدا میکند روانی آن در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و معنی دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است. انتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی دیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب در آن از بدیعیات است.
گر شود بیشه قلم دریا مدید/ مثنوی را نیست پایانی پدید
تاخیر دفتر دوم
مورخان و محققان تأخیر دو ساله در سرودن دفتر دوم مثنوی را غیبت و گوشه نشینی حسامالدین چلبی بعلت فوت همسرش و یا فوت صلاحالدین زرکوب قونوی ذکر کردهاند.
مدتی این مثنوی تاخیر شد/ مهلتی بایست تا خون شیر شد
در این مدت مولانا موافقی نیافت تا حرف دل خود گوید و دامن صحبت غیر فرو نهاد؛ و مردان حق چون جویای حقیقت نبینند، خاموشی گزینند.
خواب بیداری است چون با دانش است/ وای بیداری که با نادان نشست
چونکه زاغان خیمه بر بهمن زدند/ بلبلان پنهان شدند و تن زدند
زانکه بیگلزار بلبل خامش است/ نیست خورشید بیداری کش است
داستان ناتمام پایان دفتر ششم مثنوی
سلطان ولد فرزند مولانا گوید: وقتی دفتر ششم مثنوی به پایان رسید دیگر پدر، دم نزد. از او سؤال کردم که داستان شاهزاده سوم دژ هش ربا ناتمام ماند.
ای حیات دل حسامالدین بسی/ میل میجوشد به قسم سادسی
پیشکش بهر رضایت میکشم/ در تمام مثنوی قسم ششم
پیشکش میآرمت ای معنوی/ قسم سادس در تمام مثنوی
بو که فیما بعد دستوری بود/ رازهای گفتنی گفته شود
با بیانی کان بود نزدیکتر/ زین کنایات دقیق مستتر
***
مدتی زین مثنوی چون والدم/ شد خمش گفتم ورا کای زنده دم
از چه رو دیگر نمی گویی سخن/ از چه بربستی در علم لدن
قصه شهزادگان نامد به سر/ ماند ناسفته در سوم پسر
گفت نطقم چون شتر زین پس بخت/ نیستش با هیچ کس تا حشر گفت
هست باقی شرح این لیکن درون/ بسته شد دیگر نمیآید برون
همچو اشتر ناطقه اینجا بخفت/ او بگوید من دهان بستم ز گفت
وقت رحلت آمد و جستن ز جو/ کل شی ز هالک االا وجهه
باقی این گفته آید بیزبان/ در دل آنکس که دارد نور جان
پدر گفت: دیگر اشتر نطقم بخفت و پس از من کسی دیگر خواهد آمد و ناگفتهها را خواهد گفت. در قرن یازدهم شیخ نجیب الدین رضا تبریزی، داستان شاهزاده سوم را با عنوان شهروان معتبر در مدت زمان چهل روز با تفصیل انشاد نمود و همچنان که مولوی میسرود و حسام الدین چلبی مینوشت، دراین جا نیز شیخ علینقی اصطهباناتی جانشین و تربیت شدهٔ او کاتب مثنوی سبع المثانی وی بود
ملیت مثنوی
مولوی خود زادهی بلخ (افغانستان امروزی) بود و در زمان تصنیف مثنوی در قونیهی روم (ترکیهی فعلی) میزیست. مثنوی را به گلی تشبیه کردهاند که گرچه در یک آب و خاک پرورش یافته، بوی عطرش مشام جهانیان را آگندهاست. با آنکه مثنوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی بهره ایرانیان و پارسی زبانان از وی بیشتر است. چرا که، اولاً، مثنوی شریف به زبان پارسی سروده شده، و ثانیاً، از محیط فرهنگی ایران بیشترین تأثیر را پذیرفتهاست. داستانهای مثنوی عموماً با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بودهاست. داستان کبودی زدن قزوینی نمونهای بارز از اینگونه تأثیر فرهنگی ایران بر مثنوی است.
پارسی گو گر چه تازی خوشتر است/ عشق را خود صد زبان دیگر است
با این وجود نباید ناگفته گذاشت که مثنوی معنوی تأثیر زیادی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقه صوفی مربوط به او از ناحیه قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیهاست.
ای بسا هندو و ترک همزبان/ ای بسا دو ترک چون بیگانگان
برخی مولوی شناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآنند که در شهر قونیه در زمان مولوی، زبان مردم کوچه و بازار، زبان فارسی بوده است.
مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو از نی چون حکایت میکند/از جداییها شکایت میکند» آغاز میکند. در مقدمهی عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود
مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفتهاست: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
نکته دیگری در مورد این کتاب وجود دارد و آن این است که این کتاب (بجز در ۳۵ بیت نخست آن که به «نی نامه» معروف است) مجموعه اشعار فیالبداههای است که وی به روی منبر می سروده تا به مردم با زبان شعر و داستان نکاتی را بیاموزد.
بشنو از نی چون حکایت میکند واز جداییها شکایت میکند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
آدمی فربه شود از راه گوش جانور فربه شود ازحلق و نوش
آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پردهاست بر درگاه جان
آزمودم مرگ من در زندگی است چون رهم زین زندگی، پایندگی است
آفت ادراک آن حال است و قال خون به خون شستن محال است و محال
آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست
آنچه اندر آینه بیند جوان پیر اندر خشت بیند بیش از آن
از پی هر گریه آخر خنده ایست مرد آخربین مبارک بنده ایست
از محبت، نار نوری میشود وز محبت، دیو حوری میشود
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنی او از اصل این زر بوی برد
مرگ تبدیلی که در نوری روی نه چنان مرگی که در گوری روی
ای که تو از ظلم چاهی میکنی از برای خویش دامی میتنی
این جهان کوهاست و فعل ما ندا باز گردد این نداها را صدا
پا تهی گشتن بهاست از کفش تنگ رنج قربت به که اندر خانه جنگ
پس کلوخ خشک در جو کی بود؟ ماهیی با آب، عاصی کی شود؟
پیش چشمت داشتی شیشه کبود زان جهت عالم کبودت مینمود
پیش مؤمن کی بود این قصه خوار قدر عشق گوش، عشق گوشوار
تا که احمق باقی است اندر جهان مرد مفلس کی شود محتاج نان
تیغدادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را بدست
چون زخود رستی همه برهان شدی چون که گفتی بندهام سلطان شدی
چون که دندان تو را کرم اوفتاد نیست دندان بر کنش ای اوستاد
زآنهمه بانگ و علا لای سگان هیچ واماند ز راهی کاروان؟
سخـتگیری و تعصـب خامی است تا جنینی کار خونآشامی است
شب غلط بنماید و مبدل بسی دید صائب شب ندارد هرکسی
صورت زیبا نمیآید به کار حرفی از معنی اگر داری بیار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند وز سخنها عالمی را سوختند
عاقبت جوینده یابنده بود چونکه در خدمت شتابنده بود
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
عقل از سودای او کور است و کر نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل اول راند بر عقل دوم ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
عقل تا تدبیر و اندیشه کند رفته باشد عشق تا هفتم سما
عقل تا جوید شتر از بهر حج رفته باشد عشق بر کوه صفا
کرد مردی از سخن دانی سؤال حق و باطل چیست ای نیکومقال
منبع: سایتهای مختلف اینترنت
تنظیم و گردآوری: مژگان بابامرندی
م ٨۴٩ م
۱٣٧٨