بررسی و تحلیل شعرو اندیشه زنده یاد دکترقیصر امین پور

بررسی و تحلیل شعرو اندیشه زنده یاد دکترقیصر امین پور

دسته : ادبیات
نویسنده : خانم آفرین پنهانی
گروه سنی : ۱٨ سال به بالا سال

بي ترديد هرهنرمندي به زندگي ازدريچه ي ويژه نگاه خودمي نگرد.دريچه اي كه نگاه خاص اوراسبب مي شودوهمين نگاه است كه هنرمندراهنرمندمي كند

شرح مقاله

"همزاد عاشقان جهان"؛بررسي و تحليل شعر و انديشه زنده ياد دكترقيصر امين پور- آفرین پنهانی

چكيده :

بي ترديد هرهنرمندي به زندگي ازدريچه ي ويژه نگاه خودمي نگرد.دريچه اي كه نگاه خاص اوراسبب مي شودوهمين نگاه است كه هنرمندراهنرمندمي كند.شاعر،هنرمندي است كه باابزارمقدس كلمه به تخيل مخاطب جان مي بخشدواورابه موازات سيردرروياهايش به ديگرگونه انديشيدن وامي دارد.

" فصلنامه گوهران ،شماره 9-10،ص 329 "

شعر،فوران آتشفشاني ازاعماق تاريك اقيانوس است كه بايدازهرقيدوقالب،نبايدوبايدي،برحسب حدت وشدت خود،آن جزايرزيبايي رابه وجودآردكه جغرافياي فرهنگ بشري است.

" گزين گويه هاي احمدشاملو،ص 178-9 "

دراين جستار،نقبي مي زنيم برشعروانديشه شاعروارسته وانديشمندبرخاسته ازبطن انقلاب اسلامي، دكترقيصرامين پور؛كه بيش از دودهه درجهان كلمات زيست وتأثيرشگرف خودرابرهمگان نهاد.

دراين مقال ،شعراوازدومنظرقابل بررسي است:يكي درحوزه ي كودك ونوجوان وديگري درحوزه ي بزرگسال بامحوريت عشق،انديشه وزبان (بادرونمايه هاي،درد،رنج ومرگ...)

هوشياري ودقت نظردرمضمون يابي ونكته پردازي درآفرينش مضمون هاي بكروتازه،انديشه هاي نوهمراه باتازگي وطراوت،سلاست ورواني زبان بابكارگيري كنايات واصطلاحات درگستره ي زبان،استفاده ازوزن ريتميك وواژه هاي موزون وخوش آهنگ-كه خوديكي از راههاي ارتباط باكودكان ونوجوانان ازطريق شعراست-همه وهمه ازويژگي هاي شعري اودراين حوزه مي باشند.

اووقتي مي خواهدمعناومفهوم تازه اي اززندگي به آنها بياموزدباظريف ترين،ملموس ترين وزيباترين واژه هاوشيوه اي كه دنياي ذهني نوجوان پذيراي آن است بازباني استعاري وغيرمستقيم به اومي گويد: زندگي زيباست.رازشكفتن است.حركت ،تلاش وپويايي است.

استفاده مناسب ازعناصر سازنده ي شعروازهمه مهم ترتسلط وآشنايي باجهان درون نوجواني كه درآغاززيستن ،تكامل وتعالي است وقراراست به راززيستن ،شكفتن،آگاهي،سبزشدن وپختگي دست يابد،دراشعاروي دراين حوزه ،موج مي زند.

درحوزه ي شعربزرگسال،قيصري متكامل،بادرايت،باانديشه ،عاشق ودردكشيده پيش روي مخاطب قرارمي گيرد.حكايت عشق درقاموس انديشه وكلمات وي،حديث پاكي وزلالي روح و دل اوورنج هايي است كه درپي داشته است.عشق وغم،عشق ودل،عشق وحيراني وسرگرداني ،عشق وگشودن دريچه هاي چشم دل براي نگريستن درنهايت عطش وعطش درنهايت سيرابي؛محورانديشه ي عاشقانه ي اوست .

وگاهي كه كلماتش بادرد،دردانساني ،دردجامعه ومردم وازهمه مهم تردردجاودانگي،تلفيق مي شوند،قيصري دردمند،دردكشيده،تنها،مملوازحرف هاي ناگفته ي پردردوصداهايي كه درسكوت شكسته مي شوند؛پيش رويت نقش مي بندد. اوعصاره زندگي كه نه، خودزندگي است.نسيم عشق نه،خودعشق است.شاعري رهاوآزادكه بدورازتعلقات زميني  بال بربال نسيم به فرادست ها مي نگرد واين همه زيبايي واوج ،درقاموس كلماتي است كه ازنجابت،زلالي ،پاكي ووقار،خودِقيصرند...

دراين مجال اندك نه تحمل سخن آن قدرهست كه بررسي همه جانبه آثارامين پوربنشينيم ونه رسالت اين مقال،چنين وظيفه ي شاقي رابرعهده ي نگارنده مي گذارد؛بااين همه بايادوخاطره وي،نيم نگاهي ازسردلتنگي به روح زلال ونجيب قيصروآثارصميمي ودردمند وي مي انداريم . "باشدكه مقبول افتد."

سخن آغازين :

"هنرمندگيرنده ي حساسي است كه تمام آن چه راكشور و طبقه ي اجتماعي ، چشم و گوش ودل طبقات را متأثر مي سازد، درك مي نمايد وصداي او طبق آهنگ زمان اوست."

 " نازلي سخن نگفت،ص 35 "

سيرتكاملي شعرايران حاصل تلاش جگرسوزشاعران خلاقي است كه بي ادعاوتنها،عصاره ي عاشقان شده وبي هياهوي موج اندازان ساحل نشين ،توفان به پاكرده چشمه ي بيداري مي نمايند.بي شك زنده ياددكترقيصرامين پور،شاعر،اديب وفارسي پژوه عصرحاضر، ازاهالي اين بيداري است كه بي هيچ جنجال وهياهويي تأثير شگرف خودرابرمخاطب واهالي هنردوست سرزمينش نهاده است.

جنوب؛سرزمين آتش وعشق،حماسه وخون وزادگاه قيصر است.مردي ازتبار باران،فرزندِامين،پاك وزلال  زمان خود.وي اهل گتوندخوزستان ازتوابع شهرستان هاي شوشترودزفول است.

بوي خاك ونموردست هاي چفيه نشان وپلاك هاي بي حنجره،گاه اورادروادي حماسه وعشق مي كشاندوگاه زنجموره هايي درسرناي حنجره ي زخمي اش،فرياددردوعطش وخستگي مي شودوگاه نجابت نگاهش ،جهان رابه آرامش وتسكين ميهمان مي كند.

قيصررابايدباوضونام برد.اززلال روحش جرعه اي نوشيدوعطرنفسش رادرباران جست.- كودكان ونوجوانان ايران زمين اورا خوب مي فهمند – ازجنگ كه مي گويد،پريشان مي شوي ومي باري.ازدردكه فريادمي كشد،زخم روزگاران ديرين رانعره مي كشي وفريادمي شوي.ازعشق كه لب مي تراود،عاشق ات مي كندوبي واسطه به وصال مي رسي.

قيصر؛يگانه اي برتارك ادبيات بعدازانقلاب است كه زايش دوباره ي اورابه انتظار بايدنشست !

بررسي وتحليل شعرامين پوراززواياي مختلف قابل بحث وبررسي  است.دراين مقال برآنيم –هرچندمختصر-بانيم نگاهي به اشعاروي دردوحوزه ي فعاليت :حوزه ي نوجوان وبزرگسال وبامحوريت(دربخش بزرگسال )عشق ،زبان ،انديشه ودرونمايه شعري اوبپردازيم.پس دردوبخش: 1- قيصردرحوزه ي شعركودك ونوجوان 2- قيصر درحوزه ي شعربزرگسال راپيش كشيده تا بااوانسي ببنديم والفتي ازسرمهرباني...

قيصردرحوزه ي شعركودك ونوجوان :

قيصرامين پور،بيش آن كه به عنوان شاعركودك ونوجوان به شمار آيد،درجامعه ي ادبي امروز به خاطر ويژگي هاي شعري اش شناخته شده است .شعرهاي عمومي با مخاطب بزرگسال بيشتراز اشعار كودك ونوجوانش برسرزبان هاست.ازنيمه ي دوم دهه شصت وي به ثبات زبان وانديشه درشعرش دست يافت.اگرچه جامعه ي ادبي اورا به عنوان اديب آكادميك واستاددانشگاه مي شناسدولي حوزه ي ادبيات كودكان ونوجوانان هنوزقيصرراازآن خودمي داند .دليل اين مدعادودفتر "به قول پرستو" و"مثل چشمه، مثل رود" اوست كه آوازه ي خوبي دارند.

هوشياري ودقت نظردرمضمون يابي ونكته پردازي درآفرينش مضمون هاي بكروتازه،انديشه هاي نوهمراه باتازگي وطراوت،سلاست ورواني زبان بابكارگيري كنايات واصطلاحات درگستره ي زبان،استفاده ارفرهنگ زباني توده مردم ،تنوع موضوعات به صورت عام ومتعلق به نوجوانان ومردم واستفاده ازوزن ريتميك وواژه هاي موزون وخوش آهنگ-كه خوديكي از راههاي ارتباط باكودكان ونوجوانان ازطريق شعراست-همه وهمه ازويژگي هاي شعري اودراين حوزه مي باشند.

دراين آثاروقتي مي خواهدنگرش مخاطب رانسبت به جامعه ومحيط پيرامون خودتقويت كند،درمقام پرسشگري عمل مي كندكه ذهن مخاطب خاص خودرابه كنكاش واداشته وبراي دست يابي به پاسخ سوال ،اورابه تأملي عميق ،به چرايي وچيستي درموردحق وباطل،بودن ونبودن،جوروظلم ظالمان وخفقان واختناق وامي دارد:

             چرامردم قفس راآفريدند؟           چراپروانه را از شاخه چيدند؟

             چراپروازهاراپرشكستند؟             چرا آوازها  راسربريدند؟

                                                          " كتاب به قول پرستو ،نشرزلال  چاپ اول 1375"

ووقتي مي خواهدمعناومفهوم تازه اي اززندگي به آنهابياموزدباظريف ترين،ملموس ترين وزيباترين واژه هاوشيوه اي كه دنياي  ذهني نوجوان پذيراي آن باشدبازباني استعاري وغيرمستقيم به اومي گويدكه زندگي زيباست.راززندگي شكفتن است.حركت ،تلاش وپويايي است ؛ درشعر:

غنچه بادل گرفته گفت:

زندگي

لب زخنده بستن است.

گوشه اي درون خودنشستن است

گل به خنده گفت

زندگي شكفتن است

بازبان سبزرازگفتن است

گفتگوي غنچه وگل ازدرون باغچه بازهم به گوش مي رسد

توچه فكرمي كني؟

كدام يك درست گفته اند؟

من فكرمي كنم گل به راز زندگي اشاره كرده است

هرچه باشداوگل است

گل يكي دوپيرهن بيشترزغنچه پاره كرده است.

                                                                   "همان"

آياجزاين است اگربگوييم تمام ويژگي هاي شعري كه دربالا ذكرشده دراين شعرنمودعيني دارندونوجوانان حق دارندقيصررامتعلق به خودبدانند؟

زبان نووتازه،لحن صميمي وساده ،مضامين وانديشه ي غني،پويايي،حركت،عشق،زيبايي و استفاده مناسب ازعناصرسازنده ي شعرومهم ترآن كه،تسلط وآشنايي باجهان درون نوجواني كه درآغاز زيستن وتكامل است وقراراست به راززندگي،شكفتن،سبزشدن ،تعالي وپختگي دست يابد؛دراين شعرموج مي زند.

ازديگرآثارامين پوردرحوزه ي نوجوان مي توان " تنفس صبح " و "دركوچه انقلاب   "رانام برد. 

 2-قيصردرحوزه ي شعربزرگسال (با محوريت:عشق ،زبان وانديشه،درد،رنج ومرگ) 

قيصرامين پورباتجربه وتسلطي كه درحوزه ي ادبيات دانشگاهي داشت وخلق آثاري موزون به سبك وسياق گذشتگان ازيك طرف وفرهيخته ودانش آموخته وآشنابه ادبيات مدرن وامروزي ازطرف ديگروباتلفيق آن درچارچوب فالب،وزن وقافيه،موجب گرديدنه درگيربدعت هاي نوآورانه ،راديكال وناآشنا به شعرگردد نه پاي لنگان درسنت گذشتگان بغلتدوبماند.بلكه موجب شدبادرايت،هوشياري،متانت،آرام وباوقاربين سنت ومدرنيته دربرقراري بين فرم ومحتوا،پل ارتباطي برقرارنموده كه گذرازآن براي هرطيفي ازطبقات جامعه آسان شده،شايدطعمي ازطراوت روحش بچشندوبروقاروسرسبزي اش لحظه اي بياسايند.رهآورداين خلاقيت وتوانايي رامي توان دراثرارزشمندش :"سنت ونوآوري درشعرمعاصر"مشاهده نمود .وي درپاسخ به چرايي نگارش چنين اثرارزشمندي درسرآغازنامه ي كتاب مي گويد:

"گذشته از آميختگي كاروزندگي نگارنده بااين موضوع ودلبستگي ديرين به مطالعه وپ‍ژوهش دراين زمينه چنين مي نمايد كه مسئله سنت ونوآوري،اگرنه مهم ترين،دست كم يكي ازمهم ترين مسائل هنروادبيات است.به ويژه درجوامعي مانندجامعه ماكه دوره گذارراپشت سرمي گذراند،دشوارترين مسئله ،همين چگونگي پيوندسنت ونوآوري است.البته اين مسئله صدياصدوپنجاه ساله،ريشه درواقعيتي ديرينه داردكه همواره بوده ولي مسئله نبوده است،بلكه همچون سوالي نهفته درنهادهنروادبيات هرباررخ مي نمودوپاسخ طبيعي خودرابه مقتضاي حال وزمانه درمي يافته است.اين پرسش بانمودهاي گوناگون مانندقديم وجديد،كهنه وتازه،تقدم وتأخر،تقليدوابتكارو...نه تنهادرهنروادبيات،بلكه درتمامي عرصه هاي انديشه وحيات فردي واجتماعي ودرهمه ي زمان هاومكان ها جلوه گرخواهدبود.چنان كه گويي سرشت عام وسرنوشت تمام عرصه هاي زندگي راباآن سرشته اندوطومارتاريخ ادبيات وهنرجهان راباتركيب هاي گوناگون اين دوحرف نوشته اند.بلكه رازبقاوامتدادهنروادبيات وسراستمرارواشتدادحركت وحيات،درهمين پيونده زاينده وفرايندفزاينده نهفته است."

" امين پور ،قيصر،ص 11-12 "

محورهاي قابل بحث :

الف )عشق :

"عشق بي واسطه ترين رابطه ي انسان باانسان است.به همين سبب زيباترين نموديگانگي وهماهنگي است.يگانگي باطبيعت نيزنمودديگري اززيبايي،يعني وحدت زيبايي هاي طبيعي واجتماعي است.ادراك زيبايي نشاط بخش است وهنگامي كه درچنين يگانگي وهماهنگي ،به خلق زيبايي مي پردازدزندگي سرشارازنشاطش راپديدمي آوردوآن راگسترش مي دهد،مي افزايدومفهوم باروري ،چيزي جزهمين اشاعه وگسترش هماهنگ انسان درآزادي خويش نيست.اماتاهنگامي كه اين بيواسطگي دررابطه هافراهم نيامده،زيبايي نه نشاط انگيزكه دردآميزاست.تاهنگاهي كه پديده هاي طبيعت وواقعيت انساني نشده است،تاهنگامي كه انسان ،ناگزيردرپي آن است كه به شيوه ي انساني باآنهامرتبط شودوبراي اين آرزويش،ناگزيراست مبارزه كند.زيبايي بادردآميخته است،موانع ودشواري هادردآفرينند.دردزاييده ي همين فراق وافتراق است.امازيبايي تبلوراشتراك ووحدت يافتن انسان وپديده هادرطبيعت است."

"انسان درشعرمعاصر،ص 79 "

حكايت عشق درقاموس انديشه وكلمات قيصر،حديث پاكي روح ،زلالي دل ورنج هايي است كه درپي داشته است.وي مضامين عشق ناب خودرابيشتردرقالب غزل ورباعي سروده است.اگرچه اشعارنيمايي اونيزبدورازاين انديشه نيستند...

غزل هاي وي حديث عشق و تنهايي است . عطش و آتش است و سوختن پروانه وار  برگرد نام معشوق . سر تا پاي او را آتش عشق كه محاصره مي كند ، سر و جان و بستر و بال و پرش ، آتش مي گيرد و چنان غرق سوختن مي شود كه آب در چشم هاي تَرَش نيز شعله مي كشد تا جايي كه تنها يك حرف از معشوق كه بر زبانش جاري مي شود ، دست ها و دفترش كه سرمايه ي جاودانگي اويند نيز، در آتش عشق شعله ور مي شوند :

            حرفي از نام تو آمد بر زبان            دستهايم ، دفترم آتش گرفت

"امين پور قيصر ، گزينه اشعار « حرفي از نام تو » ص 112 "

همه چيز او را عشق احاطه مي كند و با غزلي كه با رديف « اگر عشق نبود » با حالت پرسشگرانه اي به خود و مخاطب مي گويد : هشدار ! اگر عشق نبود ، تو هيچ جيزي نبودي ، نيستي و نخواهي بود :

            از غم خبري نبود اگر عشق نبود         دل بود ولي چه سود اگر عشق نبود ؟

 " همان ،ص 115"

عشق و غم ، عشق و دل ، عشق و حيراني و سرگرداني ،‌عشق و گشودن دريچه هاي چشم دل براي نگريستن به زيبايي ها ، عميق شدن در ژرفاي  همه ي آنچه كه معشوق است و سيراب شدن در نهايت عطش ، عطش در نهايت سيرابي :

       بي رنگ تر از نقطه موهومي بود                اين دايره كبود ، اگر عشق نبود ...

       از دست تو در اين همه سرگرداني                تكليف دلم چه بود اگر عشق نبود

وگاه كه عشق و اثر بخشي و تاثير گذاري در هر چه و هر كه در واديش گام مي نهد و دچار مي شود ، سختي ها و مشقت ها را بر خود هموار مي سازد؛ دل را پرند و پرنيان مي بيند و      مدهوش مي شود ، مي گويد :

         بي عشق دلم جز گرهي كور چه بود ؟         دل چشم نمي گشود اگر عشق نبود

"همان "

وگاه كه عشق رابي نشانه مي بيندوبي نام،دلش قطره اي ازبيكران اومي شودوازسردرد،ازعشق يادمي كند.عشقي كه بي كس است .بي نشان است وفرصتي نمي يابدتابراي دوست داشتن وعاشق شدن –اگرنوبتي هم باشد –نوبتي به عاشقان بدهندتادمي درسايه سارآن آسايش لحظه اي شايد!جزميزبان مهربان،دوستاني كه خودنيزدردعشق درسينه دارندوصداي عشق برفرازكلمات شان شنيدني است وبانان وگل ميزباني اش مي كنند:

    فرصتي براي دوست داشتن                    نوبتي به عاشقان نمي دهند

   جزدلت كه قطره ايست بيكران              نام ديگري بدان نمي دهد

   عشق نام بي نشانه است وكس               كس نشان زبيكران نمي دهد...

   جزتوهيچ ميزبان مهربان                     نان وگل به ميهمان نمي دهد

"همان ،ص 117"

وآوازهاي عاشقانه ي اووهمه ي كساني كه عاشقانه ي به زندگي مي نگرندرا،كه مي سرايد،عشق وآوازعاشقانه اش دردمي شودوزيبايي كلام رادربستردردي فريادمي كشدكه هم شيرين وهم تلخ وگيراست:

   آوازعاشقانه مادرگلوشكست              حق باسكوت بود،صدادرگلوشكست...

  تاآمدم كه باتوخداحافظي كنم            بغضم امان ندادوخدادر...گلوشكست

گاهي نيزاعجازش رادرعشق، باشمايلي ديگرگونه بيان مي كند:

اعجاز ما همين بود

ما عشق را به مدرسه برديم...

اوعشق رابه مدرسه مي برد.عشق ازاومي آموزد.آموزگارعشق مي شود.رويارويي انسان باگذرزمان،دغدغه هاي اجتماعي،دردجاودانگي (شايد)كه دغدغه ي اصلي اوست،وقتي برمدارانديشه اش موج مي زندومي چرخد،باعشق معنامي گيردوپاسخش راتنهادرعشق مي يابدوهمزادعاشقان جهان مي شود؛چراكه هردودريك بهاردرعشق زاده مي شوند:

ماهردودريك بهار

-دريك بهار-

چشم به دنيا گشوده ايم...

" همزادعاشقان (1) "

سكوت شان سرشارازناگفته هامي شود.صدادرسكوت،بي شمارگفتني هابالب هاي فروبسته وچشم هايي كه حرف مي زنند.اين جا دل لب مي شود.چشم دل مي شودولب هاانباشته ازصداهايي درسكوت كه طنين عشق سرمي دهند:

مابي صدامطالعه مي كرديم

اماكتاب راكه ورق مي زديم

تنها

گاهي به هم نيم نگاهي...

ناگاه

انگشت هاي هيس!

مارا

ازهرطرف نشانه گرفتند

انگار

غوغاي چشم هاي من وتوسكوت را

درآن كتابخانه رعايت نكرده بود....

 "همزادعاشقان (3) "

تقابل وتضادي كه بين كتابخانه وعشق ،دانايي وشوريدگي،ايستايي خموش ورام باپويايي درسكوت،سردي فارغ ازحرارت روح باگرمي توأم باشورعشق؛درلفافه و بالايه اي ازطنز(انگشت هاي هيس !)؛عشق رافريادمي زند.

وبازوقتي مي خواهدخودش راكناربزندوبه سماع برخيزد،ازخودرهامي شود.به سماع درمي آيد.حضورعشق ،تبلوروآينگي آن رادرروح وجان مي تند،دردست هايش متبرك مي شودوباكنايه وطنزي كه دراين بندنهفته است،مي گويد:

يك استكان چاي!

(پس ازخستگي)

اين هم شراب خانگي ما!

بي ترس محتسب...

درخانقاه اومي نشيندوبه آرامشي مي رسدكه بعدازهراوج گرفتني به عاشق دست      مي دهد:

درسطرهاي آبي اين دفترسفيد

پروازمي كنم...

وباكارنامه اي سفيد،پاك وبي غل وغش به بلنداي ارتفاع اوجي مي رسدكه دايره ي سماعش وحدت است ورسيدن.يكي شدن است ووصال...

"همزادعاشقان جهان " نام سه شعرازامين پوراست كه به ترتيب در"دفتر آينه هاي ناگهان " ،مجموعه "گل هاهمه آفتابگردانند"و"دفتردستورزبان عشق" ،آمده اند.چيدمان هنرمندانه ي كلمات همراه بابارمعنايي غني ومتنوع آن موجب شده است تادراين سه شعر،معناي ديگري ازعشق برمخاطب جلوه گرشود.يك نوع شناخت ازجهان،عاشقي دربي صدايي وجلوه هاي تازه اي ازعشق كه هرروزدريچه ي تازه اي به روي آن هابازمي شودواستمراري همراه بامداومت وتازگي همراه خودبه ارمغان مي آورد.

"همزادعاشقان جهان "،به تنهايي درگستره ي وسيع تري قابل بررسي وتأمل است كه درحوصله ي اين مقال نمي گنجد.آن هاگنجينه اي ازكلمات،زبان،انديشه ي عشق محوري هستندكه جهاني ازمعاني ومفاهيم غني رادربطن خودجاي داده اند.

وگاه كه دل راگواه ودليلي است برعاشقي،ازسرگله مندي وسوزسينه ،صلامي دهدوآوايي كه هرچه زخم هست برسينه تنيده ودردل جاي داده است.كه هرگزدر پائيزرنگ غوطه ورنشده وخزان وخستگي،اورادرمسيربادوطوفانِ غفلت وبي خبري قرارنداده است.اگرداغ ومُهريي برسويداي دل است،عاشقان ديده اند.خون دلي است،آن هاخورده اند.اگردليل دلدادگي دل است پس چه سندي بالاترازدل آن هاكه برطبق اخلاص نهاده ورسم عاشقي رابجاي آورده اند. وداغديدگي كه شرط عاشقي اش مي دانند.وزخم هاي بيشماروافزون برشمارش!وبااين همه فروتنانه وباوقارسرتسليم وادب فرودمي آوردوبادلي برفرازكهكشان هادرفرادست ها،ندامي دهد:

         سراپااگرزردوپژمرده ايم              ولي دل به پائيز نسپرده ايم

         اگرداغِ دل بود،ماديده ايم            اگرخونِ دل بود،ماخورده ايم

         اگردل دليل است،آورده ايم         اگرداغ شرط است،ماديده ايم...

        دلي سربلندوسري سربه زير        ازاين دست عمري به سربرده ايم

             "همان "

وهرگاه كه مي خواهداقتدارعشق،قامت عشق،رهآوردونهايت عشق رادربستركلمات ازجويباررباعي هاي نابش زمزمه اي كندوچشم بسته بنوشد،اين گونه مي سرايد:

        اي عشق ،زمين وآسمان آيۀ توست       بنيادستون بي ستون،پايۀ توست

         چون رهگذري خسته كه مي آسايد      آسايش آفتاب،درسايۀ توست

"همان،ص 159"

گاهي نيزمعشوق ومحبوب ازلي رابه ميهماني دل دعوت مي كندوازاومي خواهددمي باحضورش،اوراآراسته وآسوده نمايد،ازضيافت وميزباني برخوان پرتنعم روحي ومعنوي اومدد مي جويدتادرپايان ضيافت(عيد)به ويرانكده ي دلش كه ازهرچه غيراوست،خانه تكاني شده سري بزند؛پس صدايش مي زندكه تنهايك روزبعدازاين همه ميزباني،تونيزميهمان خانه ي دل عاشق وخراب من باش! :

        عيداست ودلم خانۀ ويرانه بيا                اين خانه تكانديم زبيگانه، بيا

       يك ماه تمام ميهمانت بوديم                يك روزبه ميهماني اين خانه بيا

"همان  ،ص 133 "

يا :

         دستي زكرم به شانۀ مانزدي               بالي به هواي دانه ي مانزدي

         ديري است دلم چشم به راهت دارد     اي عشق سري به خانۀ مانزدي

 "همان "

گفتني است دراين باب يادآورشويم : "كه قيصريكي ازشعراي انقلاب اسلامي است كه چهره ي رباعي رادگرگون كردودركناردوست صميمي خويش حسن حسيني برقله يرباعي ،پايگاهي رفيع براي خودساخت.تاريخ آينده قضاوت خواهدكردهمچنان كه حماسه به نام فردوسي،غزل به نام سعدي وحافظ،مثنوي عارفانه به نام مولوي ثبت شده،رباعي متكامل نيزبه نام قيصروحسيني،ثبت خواهدشد.بايدگفت نهضت اخيرروي آوردن به رباعي ،مرهون استعدادوپشتكارحسيني وقيصراستاگرچه چيزي براي ديگران باقي نگذاشته اند..."

" اوليايي،مصطفي،تذكرۀ شعراي معاصر"

ب)زبان،انديشه وجهان بيني بابن مايه هاي درد،رنج وخستگي ومرگ:

"داشتن يك دستگاه فكري وجهان بيني منسجم واستوار-اعم ازمذهبي يا غير-براي يك شاعرهمان قدرضروري وحياتي است كه بال براي پرنده.جنبه ي هنري وعمق انديشگي؛دوبال شاعرندتاآن سوي افق هاي موفقيت وكاميابي.درهركدام ازاين دوبُعدكه خللي ايجادشود،پروازباموفقيت انجام نمي گيرديااگرهم موفقيتي دركارباشد،ارتفاع پروازبسيارپايين خواهدبود.همه جهان بيني مدرن بردوركن استواراست:يكي انسان وديگري هستي به معناي گسترده اش كه شامل مادون وماوراء عالم مي گردد.كليت جهان بيني هم مي خواهدرابطه اين دوركن راتبيين كندكه چگونه بايدباشد.هرچه جهان بيني يك هنركندعميق ترباشد،به اين دوركن ،دقيق تروعميق ترمي پردازد."

" چشم انداز شعرمعاصر،1384 ،ص 207"

اصول اساسي نظم وانديشگي قيصربرمبناي :1- عشق كه تبلورناب ورابطه ي انساني است باتمام معناومفهوم حقيقي آن.2- انسان وارزش هاي انساني.3-دردجاودانگي.4-دغدغه هاي اجتماعي وپيوندخوردن اوبادردهاي جامعه ومردم.5-رسالت مردمي بودن شعراوودردانسان امروز.6-جستجوي حقيقت؛حقيقتي كه عقل وانديشه به تنهايي قادربه دست يابي آن نيستندوعشق وشوريدگي ديگري مي طلبدتاپرده ازفضاي تاريك ومرده برگيردوآنچه نهان است،روشني بخشد.7- انديشيدن به مرگ...

واين گستره ي انديشه راكه قيصربازباني روان وسليس وزيباومضمون سازي بكرونكته يابي هاي ظريف وسرشاراززيبايي،روح صيقل خورده ي كلمات،طبيعت،رنج،درد،عشق،پاكي ،صداقت ونجابت بابارمعنايي غني وتأثيرگذاربه مخاطب منتقل مي كند؛همه ي آن هابه يك ميزان دراودروني شده،چنان دروجودش تنيده،جاري وساري است كه فارغ ازكلمات وتصاويرخسته كننده وخشك وخشن،بازلالي روح،فروتني شأن وپايبندي به اخلاق ومرام انساني اش بردل مي نشاند؛بسان قويي سبكبال،سايه برگستره ي هرچه درياست مي افكندوگاه موج بردل مي شوراندودربي نهايت جهان،آيينه مي شود.

وقتي مي خواهدبه بيان موضع فكري وانديشه ي پيرامون خودمي پردازدوبه طورغيرمستقيم به انتقادازشاعراني مي پردازدكه بدون توجه به محيط پيرامون خودوواقعيت هاي جامعه درچارچوب شهرآرماني خودزندگي مي كنند،آرمان شهري كه دراصل وجودنداردوحتادرخواب هم نمي توانندآن راببينند؛مي گويد:

خداروستارا

بشر،شهررا

ولي شاعران آرمان شهر راآفريدند

كه درخواب هم خواب آن رانديدند!

ووقتي به مفهوم عظيمي چون مرگ مي انديشد:

ما

درتمام عمرتورادرنمي يابيم

اما

تو

ناگهان

همه رادرمي يابي!

ياسطحي نگري وغم هاي قشري وسطحي شاعركان راديگرگونه سرودي است:

غم مي خورندشاعركان مثل آب ونان     امادريغ،جزغمِ خوردن،نمي خورند!

"وي ازمعدودشاعراني بودكه چنان كه مي انديشيدوزندگي مي كرد،مي سرود.شعراوبه شكل حيرت آوري جهان فلسفي،اجتماعي وعاشقانه اش رابازمي تاباندوبه تماشامي گذارد.طرح موجزوفشرده ودرعين حال عميق ووسيع سوال هاي خلفي،نگاه حافظانه ي اورابه جهان نشان مي دهد:

      اگرچه چون وچراباخداخطاست،چرا   چراسوال وجواب است روزبازپسين

بااين بيت حافظ مقايسه شودكه :

      عارفي كوتاكندفهم زبان سوسن          تابپرسدكه چرارفت وچرابازآمد"

"ياسمي،بهروز،ويژه نامه الفبا،ص 93"

كلمه درشعرامين پور،ابزاري براي انسجام زبان ياارتباط بامخاطب نيست.كلمات او،زندگي،درد،عشق ومرگ است.درددرشعراويك واژه ي ساده نيست كه براي بيان احساسي تلخ به مخاطب بيان شودياجاي خالي واژه اي راپركندتابتواندشعرش راتأثيرگذارتربه خواننده منتقل كند.ياتصاويرشعري راباپوششي ازواژه ي دردبه ديگران منتقل كند.درد،درداست .باتمام وجودحسش مي كني.برديوارهاي روحت چنگ مي زندومخاطب درپيوندعاطفي وحسي وانساني باشاعر،يكي مي شود.چونان كه عشق،عشق است.زندگي ،زندگي است.اوبه دورازبازي هاي زباني به قابليتي درمعناومضامين عميق وتأثيرگذاردست مي يابدكه ديگران كمتربه آن اشراف دارند.درداوزميني وآسماني،مادي ومعنوي،اين جهاني وآن جهاني وامروزي وابدي است.اوج دردها،دردانسان امروزوجامعه امروزرادرشعر" دردواره هاي (1) "اورامي توان به عينه مشاهده نمود:

دردهاي من

جامه نيستند

تازتن درآورم....

دردهاي من نگفتني

دردهاي من نهفتني است....

"ياداشت هاي گمشده،ص 44-43"

ووقتي دردمردم زمانه رامي گويد،مردمي كه حتاجلدكهنه ي شناسنامه هاشان دردمي كند،تمام استخوان بودنش مي لرزدودردمي گيردودرانحناي روح خود،دلِ شكسته وبي پناهش ،زخم مي خورد.ستون احساس وعاطفه ي شاعرانه اش زخمي مي شودودردمي گيردچون درداودرددوستي است:

انحناي روح من

شانه هاي خسته غرورمن

تكيه گاه بي پناهي دلم شكسته است

كتف گريه هاي بي بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است....

دردهاي پوستي كجا؟

درددوستي كجا؟

"همان "

اوبارهاوبارهاالفباي دردازلبانش مي تراود.آتش به جاي عرق ازتب مي تراودودلتنگ ترازتُنگ بلورمي شودامابازشكسته نمي شودبلكه كوه ترازكوه دماوندغروربربلنداي قامت معشوق به خودمي بالدكه تشنه ي نورانيت اوست وازتيره ي نيلوفر.چراكه قاف قراردل اوكس ديگري ست واوعين عبور،جاري وساري ست.چراكه ايمان داردكه بايسته وشايسته است براي دل تپيدن وحتااگروي دوري نمايدبازقابل ستايش وپرستش است:

                      الفباي دردازلبم مي تراود                       

                                            نه شبنم ،كه خون ازلبم مي تراود....

"همان،غزل الفباي درد،ص 48"

                   هرچنددلتنگ ترازتنگ بلورم                   

                                        باكوه غمت سنگ ترازسنگ صبورم...

                       بگذاربه بالاي بلندتوببالم                      

                                                 كزتيرۀ نيلوفرم وتشنۀ نورم

"همان،غزل دلتنگي،ص 54"

               مي خواهمت چنانكه شب خسته خواب را             

                                                   مي جويمت چنانكه لب تشنه آب را....

                 حتي اگرنباشي،مي آفرينمت      

                                                چونانكه التهاب بيابان سراب را

"همان،غزل حتي اگرنباشي،ص 55"

ازمرگ بيش از همه انتظار دارد و انتظار مي كشد .خستگي، نوميدي، درد اجتماعي، خمودگي وپريدگي رنگ هاي خنده برلبان مردمش،بيكاري،زندگي هاي تكراري، درهاي بسته و.... همه در شعر زير موج مي زنند. در اين سروده دردقيصر،درد جامعه است. درد مردم است. دردي فراتر از دردهاي شخصي كه آزارش مي داد .رسالت مردمي بودن شاعردرآن موج مي زند . درد انسان امروز است . اگردر چه بيت واپسين، باز به خود بر مي گرددو مرگي كه روزي اتفاق خواهد افتاد:

 خسته ام از آرزوها ،آرزوهاي شعاري         شوق پرواز مجازي ،بالهاي استعاري لحظه هاي كاغذي را،روز شب تكرار كردن          خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري.

  روي ميز خالي من صفحه باز حوادث         در ستون تسليت ها نامي از ما يادگاري

                                                          " امين پور قيصر / گزيده اشعار لحظه هاي كاغذ ص46"

 

دغدغه هاي اجتماعي و به سمت وسوي روز واپسين سوق دادن درلابلا ي بيشتر شعرهاي او موج مي زند اما بيش ازهمه درشعرپردغدغه "روزناگزير" رگه هاي اميد روزي است كه همه در پيشگاه معشوق ازلي حاضرند بي ترس، بي واهمه و عرياني وا‍ژه هايي كه دردل دردمند شاعر تلنبارگشته است . روزي كه نورهمه جاگسترده وصميميت ودوستي آغاز مي شود.روزي كه درد نيست . مهرباني است. شكفتن دوباره اي است .جنگ نيست . خشونت نيست . و مشق آب وزلالي عموميت پيدا مي كند.وشاعر انتظار چنين روزي را مي كشد اگر چه درپايان شعرپرسشگرانه به خود باز مي گردد كه : آيا او نيزدر روزگارآمدني هست يا نه؟: 

اين روزها كه مي گذرد هر روز

احساس مي كنم دوباره فرياد مي زند...

آن روز

پرواز دست هاي صميمي

در جستجوي دوست آغاز مي شود

روزي كه روز تازه پرواز

روزي كه نامه ها همه باز است

روزي كه جاي نامه و تمبر

بال كبوتري را

امضا كنيم

و مثل نامه اي بفرستيم

صندوق هاي پستي

آن روز آشيان كبو تر هاست...

روزي كه آسمان

درحسرت ستاره نباشد

روزي كه آرزوي چنين روزي

محتاج استعاره نباشد

اين روزها كه مي گذرد هر روز

در انتظار آمدنت هستم!

اما

 با من بگو كه آيا من نيز

درانتظار آمدنت هستم؟...

                                                                      "امين پور، قيصر ،آينه هاي ناگهان (روز ناگزير)"

وگاه كه بوي رفتن و مرگ را با تمام وجودش حس مي كند بوي غربتي كه در راه ست بوي غريبي برادران و پيراهن پاره را به همراه باد بي قراري كه زخم هاي كهنه را سرباز مي زند و انتظار حادثه تازه اي را خميازه شايد !حس رفتن و مرگ ،در كلام او دردي ابدي بر مخاطب

است :

اين بوي غريب است كه مي آيد

بوي برادران غريبم

شايد

بوي غريب پيرهن پاره

درباد

نه

...انگار

بوي رفتن

 مي آيد

شاعردر اينجا به شكلي هنرمندانه و با تلميح از داستان حضرت يوسف و توطئه برادرانش و پيراهن پاره او اشاره مي كند و غربت وغريبي خود را با او تطبيق مي دهد                    

 "همان ،باد بيقراري"

وگاه كه نياز به فرصت مي يابد و هزار كار نكرده و آرزوهاي بر نيامده و پرسش هاي بي چرا مانده ،از دم واپسين و لحظات فرجامين مدد مي جويدكه:

مگر تو اي دم آخر

 دراين ميانه تو

سنگ تمام بگذاري

                                                                                "گزينه اشعار حرف آخر، ص 401"

و با واژه هاي نهان وآشكار كه درد را فرياد ديگري است و سوختن، حكايت غريبي مي يابد در شعرخاطره:

با گريه هاي يكريز

يكريز

مثل ثانيه هاي گريز

رفتيم و

سوختيم و

فرو ريختيم

با اعتماد خاطره اي درباد

اما

آن اتفاق ساده نيفتاد.                                        

 "همان، حرف آخر، ص 42"

درد واژه غريبي براي قيصر نيست، با سرشت و سر نوشت وزندگي و شعراورقم خورده است:

درد حرف نيست

درد نام ديگر من است

من چگونه خويش را صدا كنم؟

                                                                        "آينه هاي ناگهان/دردواژه هاي (1)"

و اين جا اين جمله" دكتر محمد رضا روزبه" به عينه نمودپيدا مي كندكه :

"او انساني والا كه شعرش برگرفته ازشخصيتش وشخصيتش عين شعرش هست.پاكي، زلالي، دردمندي، صميميت و سادگي شعرش بازتاب شخصيت اوست"

                                                     " باتلخيص: روز به،محمد رضا ،ويژه نامه الفبا،ص78"

خستگي ودرد، دلتنگي هاي ممتد، يادآوري روزهاي كودكي هاي خوب، روزهاي خاطرات گم شده،تنهايي شاعر، سرگشتگي و حيراني عطشاك، غريبي و ابهام لحظات ، دوري از ‍‍‍‍آبي آرامش درون ويك نوع ياس ونا اميدي،تنهايي وتلخي كه براي شاعر گواراست؛ در شعر" رفتار من عادي است ،از مجموعه هاي ناگهان"

خستگي از كويركور وپير، ازكويرسوت وكور، دلزدگي ودر آسمان بي هدف سيركردن با بادهاي بي طرف همراه بودن در ديار خويشتن (درون خود)وبه او پناه بردن ودر مسير عشق با معشوق آشنا شدن كه تكيه گاهش مي شود ودر نهايت آن همه اسارت و تنهايي،مثل كودكي از او مي خواهدكه دست هاي خسته و بي پناهش رابگيرد وازكوير خستگي ها اورا برهاندوبا خود ببرد:

         دست خسته مرا مثل كودكي بگير                 با خودت مرا ببرخسته ام از اين كوير

                                                                              

                                                                   "آينه هاي ناگهان، خسته ام از اين كوير"

با نگاهي به منظومه" نه گندم و نه سيب" استفاده از اسطوره ها نما د و سمبل هاي عشق، هنر و معماري،تاريخ، سير تكاملي انسان و راز آفرينش ،عشق حقيقي، بت ها و الهه ها ،با روايت و بيان آنها درسر بندپايان منظومه، با احساس سرشار از لطافت و زيبايي عشقي  مملواز دوست و معشوق  ازلي، از ايماژهاي كه از صفا وصميميت روستا مي گويد و لبخند پاك و صادق كودكان وارتباط ارگانيگ معنايي درپايان شعر با بردن نام پيامبران ووجه تشابهي در بيان  شاعران كه پيامبران سخن اند با پيامبران دين و...

خود روايتي است كه نياز به مجال بيشتري دارد و مقال ديگري...

سخن فرجامين :

شعريك حادثه است.حادثه يي كه زمان ومكان سبب سازآن است اما شكل بندي در "زبان" صورت مي گيرد.پس ترديدي نيست كه براي آن بايدبتوان همه ي امكان وهمه ي ظرفيت هاي زباني راشناخت وبراي پذيرايي ازشعرآمادگي يافت.

"گزين گويه هاي احمدشاملو،ص 190"

شعر،يعني احساس،يعني دريافت،يعني احساسِ احساس .شعريعني حضور،يعني غيبت.حضوردرخويش،ظهوردرخويش وغيبت ازخويش.

شعر،قطاري است كه ازعمق يك تونل تاريك وطولاني بيرون مي خزد.قسمتي ازاين قطار،هميشه درتاريكي،مه ودوداست...

"امين پور،قيصر،گزينه اشعار"مقدمه"

باتوجه به تعاريف بالاازشعر،درفرجام اين مقال بايدعرض شودكه مانيز به قدربضاعت قلم خودكوشيديم كه نقبي برشعراوزده ،حادثه،ظهورواحساس وعاطفه رادرمجراي انديشه اي متعالي ،پوياوتأثيرگذارنگريسته ودردرياي زلال روح،آبي بيكران دل ووسعت بي نهايت انديشه ي قيصر،لحظه اي آسوده ونفسي تازه كنيم.

قيصر،شاعردردكشيده ي روزگارمعاصرماست.اوبامدت زمان كوتاهي كه روزگارگذرانيد؛چه درراستاي انقلاب،شعرانقلاب ودفاع مقدس كه سرآمدشاعران عصرخوددراين زمينه بودودراين مقال ،مجال گنجايش آن نبود،چه دردنياي پرازباران وپروانه ي كودكان ونوجوانان وچه درحوزه ي شعربزرگسال ومجموعه هاي ارزشمندش: "سنت ونوآوري درشعرمعاصر" و"شعروكودكي"،خدمت بزرگي به جامعه ي ادبي ايران نمود.

شعراوآيينه ي تمام نماي جهان درون اوست.جهاني كه درالتهاب وسوختن عشق،مالامال ازدردوخستگي ورنج وناكامي است.دراين سوختن ها ،گاه به مرگ مي انديشد،گاه به مردم زمانه اش وگاه عاشقانه برفرازكهكشانيِ عشق،بال مي گستراندوزايش وتولدِديگرگونه اي ازروح وجان خود،پيش روي مخاطب مي نهد.

اوبااشراف برسنت گذشتگان وادبيات كهن فارسي وآشنايي وتسلط برادبيات امروز،گام بزرگي درشعرمعاصربرداشت.آثارارزشمندوي گواه اين مدعاست.

حضورقوي عنصر سكوت ،زبان سليس وروان،لحن صميمي وگيرا،ظرفيت هاي معنايي،نكته يابي هاي ظريف وتأثيرگذار،انديشه ي مردمي وانساني،احساس وعاطفه ي قوي وغني وانس والفتي كه درروح كلماتش جاري است،مي طلبدكه ازمنظرگاه هاي متفاوت به آثارش نگريسته شود.

اوجاري درلحظات زمان است باتمام سادگي وبي پيرايگي اش،باتمام صداقت شعروانديشه اش،بازندگي اش كه شعر وشعري كه زندگي ست وآن دوملهم ازشخصيت وشأن ومنزلت اوست.

قيصررابايدبارهانوشت.خواند.چراكه اوجاويد هميشگي است....

نامش جاودانه باد

منابع ومآخذ :

1- امين پور،قيصر-سنت ونوآوري درشعرمعاصرايران-شركت انتشارات علمي

فرهنگي-چاپ سوم،پائيز 1386

2- امين پور،قيصر-آينه هاي ناگهان-سراينده-چاپ اول ،1372

3-  //    //      //  -قول پرستو-نشرزلال –چاپ اول ،1375

4- //    //      //  -گزينه اشعار-نشرمرواريد-چاپ دوازدهم ،1386

5-   اوليائي ،دكترمصطفي –تذكرۀ شعراي معاصر-واحدانتشارات بخش فرهنگي جهاددانشگاهي اراك-چاپ اول 1369

6-  ديانوش ،ايليا-گزين گويه هاي احمدشاملو-نشرمرواريد-چاپ دوم 1384

7- زرقاني،دكترسيدمهدي-چشم اندازشعرمعاصر ايران-نشرثالث-چاپ دوم 1384

8-   فصلنامه گوهران-ويژه نامه احمدشاملو-شماره هاي 9-10

9- قراگوزلو،محمد-نازلي،سخن نگفت-نشرنگاه-چاپ اول 1384

10- ماهنامه الفبا-ويژه نامه قيصرامين پور-شماره 20(مهروآبان)1386

11-مختاري،محمد-انسان درشعرمعاصر-نشرتوس-چاپ سوم

مشخصات مقاله
موضوع : بررسی و تحلیل شعرو اندیشه قیصر امین پور
سال انتشار : ۱٣٩۶